23 ـ دارايي چيست؟..

ساخت وبلاگ

ارزش پول از اينجهت است وگرنه خود آن فلزي بيش نيست و بيش از قيمت فلزي خود ارزش ندارد. از اينجا شما مي بينيد كه ما امروز بجاي آن كاغذ (اسكناس) را وسيلة مبادله ساخته ايم و همان استفاده را از كاغذ مي كنيم.

 

يكدستة ديگر دارايي را كالاهاي بازرگاني ميشمارند : فرش ، آهن ، پشم ، پنبه ، چرم ، خرما ، گندم ، روده ، مويز ، كشمش ، قيسي ، چوب و مانند اينها.

 

بايد گفت : اينها داراييست ولي دارايي تنها اينها نيست. اصل دارايي اين زمين و هوا و آبست كه خدا بدست ما سپرده. زيرا با اينهاست كه ميتوان زندگي كرد. از اينهاست كه ميتوان دربايستهاي زندگي را بدست آورد.

 

شما اگر امروز از كساني بپرسيد : " ديه توانگرتر است يا شهر؟.." خواهند گفت : " شهر ، زيرا در شهر پول هست ، زر هست ، سيم هست ، كالاهاي بازرگاني هست ، ولي در ديه اينها نيست". اين پاسخيست كه بشما خواهند داد ولي حقيقت نه اينست. اگر حقيقت را بخواهيم ديه توانگرتر و بينيازتر از شهر است. باين دليل كه اگر روزي رابطه در ميانة شهر و ديه بريده شود شهريان دچار گرسنگي گردند و اگر يكماه و دوماه بدانسان گذرد از گرسنگي بميرند. ولي در ديه اگر هم اندك سختي روي دهد گرسنگي درميان نباشد و روستاييان دربايستهاي زندگاني را تدارك توانند كرد. از آن زمين و آب و هوا و تابش آفتاب كه در دسترس دارند چيزي بدست توانند آورد.

 

اينست ميگويم : اصل دارايي اينهاست ، آن مردمي كه اينها را دارند « دارا» ميباشند و زندگي بخوشي توانند كرد و آنان كه ندارند « نادار» ميباشند و زندگيشان با سختي خواهد گذشت. (مثلاً اسكيموها كه چون در نزديكي هاي قطب شمال زندگي ميكنند از تابش آفتاب بي بهره اند و زمينهاشان نيز در بيشتر سال زير برف پوشيده ميباشد. اينست بايد با گوشت خرس و گرگ و مانند آن زندگي كنند.)

 

مقصود از اين سخن دو چيز است ، يكي آنكه حقيقت روشن گردد و ايرانيان بدانند كه با اين كشور كه دارند از توانگرترين و داراترين مردمان جهان ميباشند ، اين را بدانند و قدر سرزمين خود را بشناسند.

 

مرا شگفت افتاد كه گاهي در روزنامه ها مي بينم مي نويسند : « ملت فقير ايران». اين يكي از جمله هاييست كه تكيه گاه بسياري از گفتارهاست. اين نويسندگان نادان معني دارايي را نميدانند. اگر ميدانستند بچنين جملة بيپايي برنمي خاستند. نادانان بجاي آنكه خود دانش آموزند و حقايق زندگي را ياد گيرند هوسبازانه خامه بدست گرفته باين ياوه گوييها ميپردازند.

 

ما چون مي نويسيم ايرانيان معني زندگاني را نميدانند هزاران كسان از ما مي رنجند و كساني گله كرده ميگويند : "چطور ما معني زندگاني را نميدانيم ..." اينك اين يك نمونه از ندانستنهاي شماست. در يك كشور بسيار توانگري زندگي ميكنيد و خود را « نادار» (فقير) ميشماريد. چنين دارايي اي را داريد و قدر آنرا نمي شناسيد.

 

در شهريور ماه گذشته كه من بشيراز رفتم چون كسي را بايستي ببينم سراغ او را در خانة ملايي دادند. چون بآنجا رفتم ديدم ملاي ميزبان بيمار است و خوابيده. ولي در همان حال كساني را بر سرخود گرد آورده بآنان سخن ميراند و چنين ميگويد : " ما از خارجه مي ترسيديم كه مي آيند و بقبور مسلمين هتك احترام مي كنند. دولت گذشته (دولت پهلوي) قبرستانهاي ما را كند و سنگهاي آنها را در خيابانها در زير پا انداخت. ما ديگر چه ترسي از آمدن خارجه داريم ..."

 

ما اگرچه براي كار ديگري رفته بوديم و نمي بايست در اين زمينه ها بگفتگو پردازيم. ولي اين سخن از بس نافهمانه و پست نهادانه بود من خودداري نتوانستم و بپاسخ برخاسته چنين گفتم : "بسيار پرتي آقاي حاجي شيخ. بيگانگان بكشور ما براي كندن گورستانها نخواهند آمد. براي آن خواهند آمد كه اين زمينهاي پر بركت را از دست ما درآورند. اينهمه جنگها و خونريزيها در جهان براي زمين است".

 

آن روز آقاي هادي صدرزاده كه خود جوان دانشوريست با من بود و باين داستان گواه است. اين ملا كسيست كه در روز نخست مجلس شورا نمايندة فارس بود و بگفتة خود به سياست آشناست و همچون ديگر ملايان خشك نيست. اين تر ايشانست كه باين نافهميست ، ببينيد خشكهاشان در چه حالند و در توي چه ناداني ها مي غلطند.

 

ببينيد چه چيزهاي كوچكي را بهانه ساخته بكشور و سرزمين كه سرچشمة زندگانيست بيپروايي نشان ميدهند ، ببينيد با چه سخناني مردم را از راه برده از كشور دلسرد ميگردانند : " دولت چون گورستانها را كنده است ما ديگر ترسي از آمدن بيگانه نخواهيم داشت! " خدا رويتان را سياه گرداناد. خدا بر شما نبخشاياد.

 

آن روزنامه نويسش ، اين ملايش. از اين گمراهان چندانست كه بشمار نيآيد. بجاي آنكه مردم را بحقايق آشنا گردانند و بقدرداني از اين كشور وادارند با بهانه هاي بي ارزش ، و با خرافات بيپا و با وعده هاي دروغ و بيجا آنانرا از پرداختن بزندگاني و كوشش بنگهداري كشور بركنار ميگردانند ، و برخي از اينان چندان گستاخ و بيشرمند كه ميآيند و با من كه حقايق را مينويسم بمجادله ميپردازند. بيهوده نميگويم : بزرگترين گرفتاري ايرانيان نشناختن حقايق است.

 

 

كساني مي آيند و با من گفتگو كرده چنين ميگويند : " من معني ميهن پرستي را نفهميدم. اين كوه و زمين و دره چه پرستش دارد؟!.." ديگران بسخن رنگ فلسفه داده و چنين مي گويند : " همة مردمان يكي هستند ، براي چه من با فلان كرماني هم ميهن باشم و با فلان بغدادي نباشم؟!.." برخي هم از راه مذهب پيش آمده چنين ايراد مي گيرند : " ميهن پرستي بت پرستيست. ما بايد خدا را بپرستيم نه ميهن را."

 

اينها نمونة ديگري از ندانستن حقايق زندگانيست. اينها « ميهن پرستي» مي شنوند و معناي آنرا نميدانند. بايد گفت : ميهن تنها اين كوهها و دره ها و اين سرزمين نيست. ميهن بيك معني مهمتر ديگري ميباشد.

 

ما چون ميگوييم : ميهن پرستي مقصودمان بيش از همه آن پيمان همدستي است كه يك توده بايد داشته باشد. بيست مليون مردم كه در يكجا زيست ميكنند و يك توده اي تشكيل داده اند اينها در حقيقت پيمان باهم بسته اند كه در پيشرفت دادن بكارهاي زندگاني و ايستادگي در برابر سختيها همدست باشند و در سود و زيان و اندوه و خوشي باهم شركت كنند. مثلاً اگر راهزناني در كرمان پيدا شدند از آذربايجان و خوزستان و گيلان و ديگر جاها سپاه براي دفع آنها بفرستند و نگويند بما چه ربطي دارد؟!.. اگر دشمني از سوي گيلان رو نمود از همه جا بجنگ آنان شتابند و نگويند ما چه كار داريم؟!.. اگر در گوشه اي از كشور خشكسالي رخ داد و مردم دچار گرسنگي گرديدند ، يا در شهرهايي زمين لرزه افتاد و ويرانيها پديد آمد ، يا بآباديهايي سيل آمد و آسيبها رسانيد ـ در همة اينها از همه جا بدستگيري برخيزند و خود را در زيان و آسيب شريك شمارند و كناره گيري ننمايند.

 

يك چنين پيماني در هر توده اي هست و اساس توده همين پيمان مي باشد. ما از « ميهن پرستي» پيش از همه اين معني را مي خواهيم ، و شما مي بينيد كه يك معناي بسيار مهم و گرانمايه اي ميباشد ، و اينكه نام « ميهن پرستي» ميگزاريم براي آنست كه اين ميهن ، يا اين سرزمين خانة ماست ، و گهوارة پرورش ماست ، سرچشمة زندگاني ماست چنانكه شرح داديم اساس دارايي اين سرزمين ميباشد. اينست بايد [به]نگهداري آن كوشيم ، بايد نخستين ماده در آن پيمان نگهداري اين سرزمين باشد. زيرا اگر اين سرزمين را از دست دهيم آواره و سرگردان خواهيم بود. زبون و خوار گرديده به بردگي و زيردستي بيگانگان خواهيم افتاد. [1] اينست آن را « ميهن پرستي» ميخوانيم. مقصود از پرستش در اينجا « خدمت» ميباشد. « پرستيدن» در فارسي خدمت كردنست.

 

آنانكه ميگويند : " اين كوه و زمين و دره چه پرستشي دارد؟!.." اين معني را نميدانند. از آنان بايد پرسيد : مگر شما نمي خواهيد در اين جهان زندگي كنيد؟!.. مگر نمي خواهيد با كساني همدست باشيد؟!.. مگر نمي خواهيد اين آب و خاك را كه سرچشمة زندگاني شماست نگه داريد؟!.. ميهن پرستي يا ميهن دوستي ، هر نام ديگري كه بگزاريد همين هاست. اين وظيفة مردانگي هر كسيست كه در اين راه با ديگران همدستي كند و كوشش دريغ نگويد.

 

امروز زندگاني بسيار سخت گرديده و توده ها با يكديگر بر سر خاك و زمين سخت ترين نبرد را ميكنند. اين جنگ و خونريزي كه امروز در جهان ميرود همه براي زمين است. شما نيز ناگزيريد بيپروايي ننماييد و بنگهداري سرزمين خود بكوشيد. ناگزيريد در انديشة آينده خود و فرزندانتان باشيد.

 

كسي نمي گويد شما بزمين سجده كنيد ، يا در برابر اين كوهها و دره ها بايستيد و گردن كج گردانيد. پرستش باين معني را كسي از شما نمي خواهد. مقصود نگهداري كشور است كه اگر نكنيد سرنوشتتان جز بندگي و زيردستي نخواهد بود. اگر نكنيد نه تنها در پيش مردم در نزد خدا نيز شرمنده و روسياه خواهيد بود.

 

اينكه ميگويند : " چرا من با فلان كرماني هم ميهن باشم و با فلان بغدادي نباشم" پاسخش اينست : فلان بغدادي از ما جدا ميباشد و با ما پيمان همدستي ندارد. اگر بغداديان نيز با ما همدست گردند و بتودة ما درآيند هم ميهن ما شمرده خواهند گرديد.

 

ببينيد چگونه اين حقايق تاريك مانده و دستة انبوهي اينها را نميدانند. سالها در اين سرزمين با خوشي بسر برده و از نعمتهاي خدادادي آن بهره يافته اند بي آنكه بدانند اين خوشيها از كجاست و اين نعمتها از چه سرچشمه ميباشد بلكه از ناداني و ناآگاهي چنين پنداشته اند كه اين خوشيها هميشه تواند بود ، بي آنكه بكوشند و نگه دارند هميشه تواند ماند.

 

انبوهي از آنان نه تنها خود انديشة اين چيزها را ندارند و بكوششي در اين راهها برنمي خيزند از كوششهاي ديگران نيز جلو ميگيرند و گستاخانه زبان درازيها مي نمايند.

 

3 ـ

مقصود دوم از اين سخنان آنكه ايرانيان اگر قدر اين آب و خاك را بدانند بسيار بيشتر از اكنون بهره توانند برداشت. من از گزافه و مبالغه دوري گزينم ، اينست حداقل را گرفته ميگويم : بيگمان از خاك ايران ده برابر آنچه كه اكنونست بهره مند توان گرديد. اين در جاييست [كه] وسايل شيميائي بكار نبرند و به تدبيرهاي علمي برنخيزند وگرنه بهره مندي بسيار بيشتر از اين اندازه ها خواهد بود.

 

امروز ايرانيان گيجند و راه را گم كرده اند ، از بس مغزهاشان پر از انديشه هاي بيهوده است سود و زيان خود را نميدانند. اينست با داشتن آنهمه زمين و توانستن اينكه آبها روان گردانند ، يك زندگاني بسيار ناستوده اي دارند و بيشتر سالها با بيم نايابي و گراني بسر مي برند. با داشتن آنهمه كشتزارها ، انبوه مردم نان جوين مي خورند. در ديه ها اگر برويد مردم سالي يكبار روي ميوه را نمي بينند ، ماست و روغن و كره و اينگونه خوراكها جز براي شهر نيست و در اينجا هم بايد با هر چيز ديگري مخلوط باشد. تخم مرغ خوراك توانگران گرديده انبوه مردم جز بهرة اندكي از خوردنيها ندارند. ميوه همچون صنايع ظريفه در پشت شيشه ها نگهداشته ميشود.

 

 

اينها همه از آنست كه بكشاورزي اهميت داده نميشود .امروز بسياري از مردم نميدانند كه سرچشمة زندگاني كشاورزيست. نميدانند كه بايد بكارند و بخورند. نميدانند كه اين زمينهايي كه دارند خود گنجينه ايست و گرانبهاتر از هر گنج ميباشد.

 

در زمانهاي پيش كساني در ايران و ديگر جاها بكيمياگري ميكوشيدند و سالها در آنراه رنج ميبردند. اينكار بيكبار بيهوده بود. زيرا تغيير ماهيت محالست و اين باور نكردنيست كه مس زر گردد. چنانكه تاكنون از هزاران كساني كه بآن كار پرداخته اند يكي به نتيجه نرسيده. از اين گذشته زر يكچيز بسيار مهمي نيست و بيش از ديگر فلزها اثري در زندگاني ندارد. اينكه گرانست از كمي مقدارش ميباشد. كيمياگران اگر فيروز گرديدندي و مسها را زر گردانيدندي بيش از اين نتيجه ندادي كه زر ارزان گردد و بهمان بهاي مس باشد.

 

كيمياگري خردمندانه كشاورزيست. زيرا با اين كيمياگريست كه از خاك تيره ميوه هاي بسيار بامزه از خربزه و انگور و انجير و هلو و مانند اينها توان در آورد.

 

با اين كيمياگريست كه از يكدانه گندم صد دانه حاصل توان برداشت. با اين كيمياگريست كه از يك زمين خشك بدنما باغهاي دلكش سبز و خرم توان پديد آورد. با اين كيمياگريست كه خوراك خاندانها تدارك توان كرد. با اين كيمياست كه لذت از زندگي توان برداشت.

 

اين يكي از مقاصد ماست كه بكشاورزي بيشتر اهميت دهيم. اهميت دادن بكشاورزي تنها با كارهاي وزارت كشور نيست. تنها با راه انداختن تراكتورها نيست. اينها هريكي در جاي خود سودمند است. ولي بايد بيك چاره هاي ديگري كوشيد.

 

بايد پيش از همه انديشه ها ديگر گردد پيش از همه مردم پي بحقايق زندگي برند. بايد اينسخنان بسيار گفته شود و بگوش همگي برسد. بايد مردم بجاي سخنان بي مغز و بيهوده كه از اينجا و آنجا ياد ميگيرند با اين حقايق آشنا گردند.

 

امروز يك عيب بزرگ زندگاني همين است كه بكشاورزي كه سرچشمة زندگانيست ارج نميگزارند و بكشاورزان احترام نميكنند. ولي بكارهاي بيهوده اي قيمت ميگزارند :

 

اين فلان اديب است ، اين فلان نويسنده است ، آن فلان روضه خوانست ، آن فلان واعظست ، آن فلان شاعرست ، آن فلان رمان نويس است ، آن فلان منجم است ، آن فلان سينماچيست ... اينها كه همه بيهوده كار و مفتخوارند درميان مردم ارج بيشتر دارند تا كشاورزان و رنجبران. تا پاية انديشه ها اينست زندگاني همين خواهد بود.

 

ما مي گوييم : بايد ديه ها بزرگ و شهرها كوچك گردد. اين يكي ديگر از مقاصد پرچم است. ولي اين يك چيز ساده اي نيست و تنها با سخن يا آرزو انجام نگيرد و ناگزير بيكرشته تبدلاتي در آيين زندگاني و در انديشه ها نياز ميباشد. زيرا بايد :

 

1) در ديه ها وسائل زندگاني فراهم باشد : بايدگرمابه ها باز شود ، دبستانها بنياد يابد ، دادگاه ها برپا گردد ، دفترهاي رسمي گشايش يابد ، پزشكان باندازة نياز يافت شود ، داروخانه ها باز شود ، از تلگراف و تلفن و برق و راديو روستاييان بهره مند گردند ، راههاي شوسة اتومبيل رو ديه ها را بهمديگر وصل نمايد.

 

2) قانون دهدار و ده نشين تغيير يابد و بي اجحاف و ستم دسترنج كشاورزان بخودشان واگزار گردد.

 

3) در شهرها جلو مفت خواري گرفته شود و مردم نتوانند بي آنكه رنجي كشند از دسترنج ديگران بهره مند گردند و بدينسان بكارهاي لازم و سودمند وا داشته شوند.

 

4) بروستاييان و كشاورزان با ديدة توهين نگريسته نشود و احترامي دربارة آنان منظور گردد.

 

اينها مقدماتيست كه بايد تهيه گردد ، ولي اساس اصلي كار آنست كه انديشه ها عوض شود و مردم بحقايق آشناتر گردند و نيك و بد و سود و زيان را درست بفهمند.

 

اساس اصلاحات دانستن حقايق است. چون حقايق دانسته گرديد مردم توجه بآنها نمايند و در نتيجة اين توجه زمينه باجراي آنها آماده گردد. امروز يك كار بزرگي آنست كه مردم تأثيري را كه كشت و كار در زندگاني دارد نيك فهمند و آن خدمتي را كه كشاورزان به توده انجام ميدهند منظور نظر هر كس باشد. بالاخره بايد قيمتي كه اين آب و خاك دارد دانسته شود و مردم در انديشه و آرزوي استفاده از آن باشند.

 

ما با بازرگاني يا با صنعت (افزارسازي) دشمني نداريم و نمي گوييم آنها نباشد. نمي گوييم : بآنها نبايد پرداخت ، درجاي خود از آنها سخن خواهيم راند ، مي گوييم : بايد كشاورزي را سرچشمة زندگاني شناخت و آنرا اساس همة آنها گرفت. اينست مقصود ما از اين سخنان.

 

(پرچم روزانه شماره هاي 53 تا 55 سال يكم شنبه 8 تا دوشنبه 10 فروردين ماه 1321)

 

[1] : اصل نوشته اينست : "به بردگي و زيردستي بيگانگان خواهيم افتاد زبون و خوار گرديده". همانا اشتباهي رخ داده و ما آن را چنانكه آمده ديگر گردانيديم. پايگاه

احمد كسروي...
ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 13:16