27 ـ بيكاري يكي از گناههاست

ساخت وبلاگ

جز از بيماران و ناتوانان كه از آنها بايد جداگانه گفتگو كرد ، از ديگران بيكاري نسزاست. بايد كسان بيكار را خوار شمرد و بآن كار بدشان نكوهش دريغ نگفت.

اينست يكي از حقايق زندگاني. ولي اين حقيقت يكي از چيزهاييست كه پوشيده مانده و مردم بآن باوري ندارند. در ايران مطلب معكوس است و كسان بسياري كار را « كسر شأن» ميشمارند. در اينجا بايد آقا بيكار باشد ، خان بيكار باشد ، ملا بيكار باشد ، مرشد بيكار باشد ، فيلسوف بيكار باشد. اينگونه « بزرگيها» با كار كردن سازش ندارد.

اينست نمونه اي از ناآگاهي مردم از حقايق زندگاني. با اين ناآگاهيها شما هر سخني هم بگوييد خواهند گفت : « مگر ما اينها را نميدانستيم» يكتوده اي با صد گمراهي و آلودگي گمان نقص بخود نميبرد.

 

در اينجا داستاني هست كه بايد بنويسم : ده سال يا بيشتر پيش از اين در تهران كسي مُرد. با يك تجليلي او را از ميان برداشتند و در روزنامه ها ستايشها كردند و فيلسوفش خواندند.

 

من در شگفت شدم : در ايران فيلسوفي بوده و ما نميدانستيم. اين شيوة روزنامه هاست كه چون كسي مرد ستايشها ازو نويسند و كساني را كه در زندگيش چشم ديدن نداشتند پس از مرگش با يك تأسفهايي بياد او پردازند. اين يكي از رفتارهاي زشت بيهودة ايرانيانست و من آنرا ميدانستم. با اينحال لقب « فيلسوف» وادارم كرد كه جستجويي دربارة آن مرده كنم و او را بشناسم.

 

يكي از يارانم او را مي شناخته است و شرح بسياري از تاريخچة زندگيش برايم گفت. دانسته شد مردي نود سال عمر كرده ، و در آن عمر دراز خود چهار گناه بزرگي را هميشه مرتكب بوده.

 

1) هميشه بيكار بوده ـ از آغاز جواني تن بكاري يا پيشه اي نداده و نود سال در اينجهان زيسته بي آنكه شركتي با ديگران در تهية لوازم زندگي بنمايد.

 

2) هميشه بنام مرشدي يا سيدي در خانه هاي ديگران مي زيسته. بگفتة عوام همواره بديگران كل بوده. بكساني كل بوده كه آنها خود بتوده كل هستند.

 

3) در همة عمر زن نگرفته و از اين وظيفة مقدس گردن پيچيده.

 

4) بيشتر وقت خود را با شعرهاي بيهوده و سخنان ياوه بسر داده و يكي از كارهاي ناستوده اش اين بوده كه كتابي بنام « قيصرنامه» پرداخته كه چنانكه ميگويند نه هزار بيت است كه در ستايش ويلهلم قيصر آلمان سروده. روسياه نان اين كشور را خورده و با ستايش بيگانگان روز گزارده. آنهم چه ستايشهايي؟! ستايشهايي كه اگر قيصر ميشنيد و ميفهميد به سبكمغزي گوينده اش پي ميبرد : " تو كه از كوچه ميگذري اگر زحل تعظيمت كند از نحوست بيرون آيد".

 

اينها هر يكي گناه بزرگيست. هر يك دليل ديگري به پستي نهاد آنمرد ميباشد. چنين كسي را فيلسوف مي نامند. اينست نمونه اي از نادانسته بودن حقايق در ميان اين توده.

 

در همان روزها با يكي از روزنامه نويسان گفتگو كردم و گفتم : اينمرد چه كرده بود كه فيلسوفش خوانديد؟!. با حال تعجب گفت : " په آقا ! سخنان بسيار خوبي دارد". گفتم : مگر كسي با سخن فيلسوف ميشود؟!.. فيلسوف يعني « دوستار حقيقت». اينمرد همه پشت پا بحقايق زده و در سراسر عمر با حقايق دشمن بوده. ديدم پاسخي نتوانست و درماند. [1]

 

اينرا براي مثل ياد كردم. از اينگونه دليلها فراوانست. بيهوده نمي نويسم : نيك و بد شناخته نيست بيهوده نميگويم : معني زندگي را نميدانند.

 

از سخن خود دور نيفتم : از روي قاعده اي كه براي كارها و پيشه ها ياد كرديم بيكاري خود يكي از گناهان ميباشد.

(پرچم روزانه شمارة 63 سال يكم پنجشنبه 20 فروردين ماه 1321)

 

[1] : اين مرد اديب پيشاوري است و يكي از كلهاي توده كه او را در خانه اش نگاه مي داشته حاجي محتشم السلطنه (حسن اسفندياري) بوده. حسن اسفندياري كيست؟.. او از آغاز مشروطه به كارهاي حكومتي درآمد و در زمان رضاشاه رئيس مجلس مي بود. با چنان جايگاهي خود را « پير غلام» و « چاكر خانه زاد» مي خواند. در نمايشهاي دستة بدخواه يا بهتر گوييم دشمنان مشروطه و خائنان بتوده ، اين مرد هميشه « رل مسخره» را بگردن داشته و كارهايش جز اين نتيجه را نمي داده كه مشروطه و مجلس در ديده ها خوار گردد.

 

شرح بيشتر دربارة اين دو تن در كتاب در پيرامون ادبيات و دفتر يكم ديماه 1323 آمده.

 

تنها در اينجا نيست كه نويسنده به كوتاهي كوشيده و نام كسان را نمي برد. اين شيوة اوست كه در بيشتر جاها مي كوشد از سخن اصلي دور نيفتد. ليكن ما در اينجا مجال بيشتري داريم و چون شناختن سردمداران و كسان بنام ماية روشني تاريخ است اينست از افزودن شرحهايي دربارة ايشان دريغ نخواهيم كرد. پايگاه

 

خدا مردان را براي كارهايي آفريده و زنان را براي كارهايي

 

آنچه ما دربارة كارها و پيشه ها نوشتيم دربارة مردانست. اما زنان ، آنها را كارهاي جداييست. خدا مردانرا براي كارهايي آفريده و زنان را براي كارهايي.

 

زنان براي خانه آراستن و بچه پروردن و دوختن و بافتن و پختن و اينگونه كارهايند. ما در زندگاني باينها نيز نيازمنديم. چنانكه بايد خوراك و پوشاك و افزار و مانند اينها را تهيه كنيم ، بايد براي آسودن ، يكخانه اي هم برپا گردانيم. آراستن اين خانه و تهية وسايل آسايش بگردن زنانست.

 

از آنسوي زنان يك وظيفة گرانماية ديگري را در عهده دارند و آن وظيفة مادريست. اين خواست خداست كه نژاد آدمي از جهان برنيفتد و اگر يكي ميميرد ديگري بجاي او بيايد ، و پيشرفت اين خواست بيش از همه با زنانست. اين وظيفة گرامي بگردن آنهاست.

 

تا چند سال پيش ، گاهي كساني برميخاستند و براي زنان « مساوات حقوق» ميخواستند. بگمان آنان بايد زنان نيز نمايندة پارلمان باشند ، وكيل شهرداري گردند ، در دادگاه قضاوت كنند ، در هر كاري با مردان دوشادوش باشند.

 

ولي اينها از نافهميست. زنها براي اين كارها نيستند. و آنگاه وظيفة مادري كه زنان راست بسيار ارجمندتر از اينهاست. زنان را ماية سرفرازي نيست كه وكيل پارلمان گردند و يا بروي صندلي قضاوت نشينند. آنان را ماية سرفرازي اينست كه مادري نمايند و وكيل پارلمان و يا قاضي دادگاه بپرورانند.

 

آري زنان ميتوانند پزشكي خوانند ، يا دندانسازي ياد گيرند يا به درزيگري[= خیاطی] پردازند ، و يا آموزگاري پذيرند كه بزنان معالجه كنند و دندان سازند و رختها دوزند و بدختران درس آموزند. اينگونه پيشه ها زيان ندارد و در زندگاني نيازمند آنها مي باشيم. زنهايي كه پيشه ميخواهند باينها پردازند.

 

اينكه امروز زنان و دختران را در اداره ها بكار ميگمارند از چند راه خطاست :

 

1) اين برخلاف طبيعت و خود مانند آنست كه شما كار دست را از پا خواهيد و يا پا را بكارهاي دست گماريد.

 

2) زنهايي كه در اداره ها بكار مي پردازند از وظيفة خود كه خانه داري و بچه پروريست باز ميمانند.

 

3) بشمارة آنها مردان بيكار ميمانند و روزيشان بريده ميگردد. در اداره ها كارهاي فزوني ندارند ، از مردان بريده بزنان ارجاع ميكنند.

 

4) زنها در هر اداره اي كه هستند مردان را مشغول داشته از كار باز ميدارند.

 

من اينها را به اجمال ياد كردم. ولي هر يكي ضرر بزرگي ميباشد. بخصوص زيان دوم كه بسيار بزرگست و ما نبايد از آن چشم پوشيم. ما امروز از چند جهت بفزوني نفوس نياز داريم[نفوس ایران در آن زمان بیست ملیون تن بلکه کمتر بوده] و بايد يكي از آرزوهاي خود ، اينرا گيريم كه بفزوني نفوس بكوشيم. با اينحال چه سزاست كه دختران شوهر نكنند و در اداره ها بكار پردازند و يا شوهرداران بجاي بچه زائيدن و پروردن بماشين نويسي يا دفترداري برخيزند؟!..

 

اساساً بايد پرسيد : اين كار براي چيست؟!.. براي چيست كه ما در اداره كارها را بمردان نسپارده بزنان ارجاع كنيم؟!.. آيا كارها فزونست و مردها كفايت نمي كنند؟!.. آيا همچون ديگران در جنگ ميباشيم و مردان را بميدان جنگ فرستاده ايم و ميخواهيم جاهاي آنها را پر كنيم؟!.. آيا زنها بهتر از مردها مي كوشند و بهتر از آنها از عهده برمي آيند؟!.. آيا كدام يكي از اينهاست؟!..

 

اگر هيچ يكي از اينها نيست آيا جز هوس اروپاييگري علتي براي آن توان پنداشت؟!.. اينكه چند سال پيش ، پس از برداشته شدن چادر در اندك زماني چند صد تن زنان و دختران را در ادارات گنجانيدند ، آيا عنوانش جز اين بود كه چون در اروپا هست ما هم بايد داشته باشيم؟!..

 

يك كاريست بسيار عبث و بيجهت و اينهمه زيانها را در بر دارد ، و اينست بايد متروك گردد و از ميان رود. اين يكي از مقاصد ما ميباشد و بايد اجرا گردانيم. اين يك كاريكه ماية سرفرازي ايرانيان باشد نيست.

 

من هنوز از زيانهاي اخلاقيش گفتگو نكردم. يكدختري در ميان مردان هميشه در معرض لغزش است و بهرحال كمترين زيان اين كار آنست كه اين دختران خانه داري و شوهرداري نخواهند توانست. اينها كه خود را با مردان در يك عرض مي بينند و بمساوي آنان كار ميكنند و حقوق ميگيرند ، اينانكه سر از ميان مردان در مي‌آورند و هميشه خطابهاي چاپلوسانة جوانان را مي شنوند يك غروري پيدا خواهند كرد كه مانع از خانه داري و شوهرداري خواهد بود و ماية بدبختي آنان خواهد گرديد.

 

زنهاي ايران مي بايست از حجاب بيرون آيند. آن حجاب زيانهاي بسياري داشت. اين يكي از نيكيهاي شاه گذشته است و بايد بنامش در تاريخ بماند. ولي نميبايست دختران باداره ها كشيده شوند. باين هيچ نيازي نبود.

 

يك چيز شگفتي اينست كه هنوز بسياري آن رفع حجاب را نپذيرفته اند و شما مي بينيد كه از چندي پيش بسياري از زنها بچادر بازگشته اند و گاهي در روزنامه ها نيز به برخي نوشته هاي لوسي در اين زمينه برمي خوريم. از آنسوي يكدسته نه تنها رفع حجاب ، رفع شرم و آبرو نيز كرده اند و هر روز بايد دخترانشان با توالت و آراستگي كيف بدست در ساعت هشت روانة اداره گردند و پدران اين اندازه حميت نشان ندهند كه باري از توالت جلوگيرند. اين يك نمونه اي از بي ترتيبي انديشه هاست. بلكه بايد گفت يك نمونه اي از بيچارگي توده است.

 

شما هر روز در اتوبوس يا در خيابان باين منظره برميخوريد كه يك زن چهل يا پنجاه ساله ای همه جاي خود را پوشانيده و روي خود را نيز با روسري يا با چادر ميگيرد ، ولي دخترش يا عروسش در پهلويش با سينه و بازوهاي باز و سر و روي آراسته و توالت كرده مي نشيند يا راه ميرود. اين دو تن از يك خانه بيرون آمده اند آن يكي هوسش آن را ميخواهد و اين يكي اين را. دربند هيچ چيزي جز از هوسهاي خود نيستند

 

روزي يك مادري را با دخترش با اين ترتيب ديدم. چون از آشنايان بودند گفتم : چرا از هم جدا مي افتيد؟!.. اگر شما به بهشت خواهيد رفت دخترت را هم ببر. اگر او بدوزخ خواهد رفت مادرش را هم ببرد.

 

در چند شمارة پيش نوشته اي را در پرچم چاپ كرديم كه مينويسد : زنان تهران چون بقم ميرسند از قطار راه آهن پياده نشده تغيير وضع داده خود را بصورت ده سال و بيست سال پيش در مي‌آورند و با اينحال بقم وارد ميشوند. اين بازيها خنك و لوس معنايش چيست؟!..

 

دربارة زنان اداره‌رو كساني ميگويند : درخواست كنيم اينها را بيرون كنند. ميگويم : چنين درخواستي را نخواهند پذيرفت و بهانه هايي از كنترات و خوابيدن كار خواهند آورد. راه بهترش آنست كه با گفتن و نوشتن زمينه براي آن آماده گردانيم. اگر ما بگوييم و بنويسيم بسياري از خود آن زنان و دختران پا خواهند كشيد.

 

ما بايد هميشه باين كوشيم كه انديشه ها را تغيير دهيم و آنها را باصلاح آوريم. اساس آنست. بايد در مجلسها و جلسه ها بجاي گفتگو هاي بيهودة ديگر باين سخنان پردازيم. بايد هميشه با پراكندگي انديشه ها و گمراهي آنها در نبرد باشيم.

 

و آنگاه چنانكه نوشتيم اين يكي از مقاصد ماست و بايد روزي بيايد و اجرا گردد.

(پرچم روزانه شمارة 66 یکشنبه 23 فروردين ماه 1321)

 

از ديگران چيزي نگرفته ايم

 

گفتارهايي را كه در پرچم دربارة معني « دارايي» و يا در پيرامون « كارها و پيشه ها» نوشتيم كساني خوانده و چنين گفته اند : " اينها حرفهاي سوسياليستهاست". يكي هم گفته : " اينها را از كارل ماركس برداشته".

 

ميگويم : هر دو دروغست. من تاكنون سخني را از ديگري گرفته و بنام خود ننوشته ام. از آنسوي تاكنون كتابي از سوسياليستها يا از كارل ماركس بدستم نيفتاده و نخوانده ام. تنها دو سال پيش يكي از ياران در تبريز كتابي بمن داد كه بعربي نوشته شده و از « جمعيتهاي سري» سخن ميراند ، و در آن مقاصد سوسياليستها را نيز فهرست وار ميشمرد.

 

نخستين بار مقاصد سوسياليستها را در آنجا خوانده و ديدم و در برخي جاها با ما موافقند ولي در بسياري از هم جدا ميباشيم.

 

بهرحال ما راهمان جستجوي حقايق است. ما ميخواهيم بنياد زندگاني آدميان بروي حقايق گزارده شود. اينست در همه چيز حقيقت آنرا ميگيريم. در بارة دارايي و كار و پيشه ها معني هاي درست آنها را نوشتيم. كنون اگر در برخي چيزها با سوسياليستها يا با ديگران موافق باشيم ايرادي بما نخواهد بود. آيا ميتوانيم يك حقيقتي را بنام آنكه سوسياليستها پيش از ما گفته اند رد كنيم و نپذيريم؟!..

 

من اگر كسي بودم كه پيروي از سوسيالان كنم ميبايست اين پيروي را پيش از همه در بيديني و خداناشناسي كنم ، در ماديگري كنم زيرا نخستين گام آنان اينست. كساني اگر مرا ميشناسند ميدانند كه با ماديگري چه نبردهايي كرده ام ميدانند كه در دين چه راهي را پيموده ام.

 

نميدانم چرا كساني باين سخنان بيهوده مي پردازند؟!.. چه لذتي از اينها ميبرند؟!. چرا چشمشان برنميدارد كه يك سخناني را يكتن از ميان خودشان بگويد؟!.. هنگاميكه پيمان را آغاز كرديم اين گرفتاري را داشتيم كه هر سخني مي نوشتيم آن يكي ميگفت : " از اخبار برداشته". اين يكي ميگفت : " از فلسفه گرفته" ديگري ميگفت : " اينها در مفاوضات هست" ، اكنون هم در نوشتن پرچم با اين گفته ها روبرو ميشويم.

 

يكچيزي را كه ما هميشه رعايت ميكنيم آنست كه شرقيان در برابر غربيان استقلال انديشه نشان دهند و پيروي كوركورانه از آنان ننمايند. اين يكي از مقاصد ماست. اگر فراموش نشده نه سال پيش بيك رشته نبردهاي سختي با اروپاييگري برخاستيم و من گفتارهاي بسياري در آن زمينه در شفق سرخ نوشتم. سپس نيز پيمان را بنياد نهادم. با اينحال چه شدنيست كه انديشه هاي اروپاييان را بگيريم و بنام خود نوشته بشرقيان ياد دهيم؟!.. چنين كاري چه سزاست؟!..

 

كساني اگر حقيقت را ميخواهند ما با اين گفتارهاي خود لغزشهاي اروپاييان را اصلاح ميكنيم. كارل ماركس و ديگران مطالبي انديشيده و بحقايقي پي برده اند. ولي كارشان ناقص بوده و از بسيار چيزها دور مانده اند. ولي ما همه حقايق را مي گوييم.

 

يكدسته نيز اين ايراد را از راه ديگري ميگيرند. باينمعني چون اين سخنان را بزيان خود مي يابند براي ايراد چنين ميگويند : " اينها حرفهاي سوسياليستهاست".

 

مي گويم : شما هر نامي ميگزاريد بگزاريد. اينها حقايق است و بايد اجرا گردد. بايد قانونها از روي اينها نوشته شود. از آنسوي اينها بزيان كسي نيست. آنكسانيكه اينسخنان را بزيان خود ميشمارند اين هم يك نافهمي از ايشانست.

 

امروز در اين زندگاني غلطي كه مردم دارند تنها بدستة كوچكي خوش ميگذرد و ديگران همه در رنجند ، آن دستة كوچك نيز اگر بفهمند باينحال خشنودي ندهد.

 

اينهمه رنج و زحمتي كه مردمان ميكشند قسمت بيشترش نتيجة دانسته نبودن حقايق است. اگر زندگي از روي حقايق باشد رنجها بسيار كم و خوشيهاي زندگاني فزونتر خواهد گرديد.

 

كساني ميگويند : شما كه مي نويسيد بازرگانان كالا را دست بدست ميگردانند و كارشان نامشروع ميباشد اگر از آن كار دست بردارند چكنند؟!..

 

مي گويم : از آن كار بيهوده دست بردارند و بجاي آن كارخانه برپا كرده پارچه بافند ، نخ ريسند ، افزار زندگاني سازند. اگر ميخواهند بهتر باشند بكشت و كار پردازند. براي كسيكه ميخواهد بكوشد راه باز است.

 

در شمارة ديروزي پرچم بيانات آقاي وزير دارايي را آورديم. بگفتة ايشان يك كشور پهناوري همچون ايران گندم و جوش براي خوراك مردم كفايت ندارد. اينست سالانه بايد از بيرون غله بخرند كه سال گذشته صدهزار تن خريده اند و براي سال آينده نيز چهل هزار تن در نظر گرفته اند.

 

آيا اين نتيجة چيست؟!. چشده كه كشوري [با اين]پهنا و درازا مردمش گرسنگي ميكشند؟!.. آيا نه آنست كه چون حقايق پوشيده مانده و زندگاني بيك راه غلطي افتاده و در نتيجة آن ، دسته هاي بزرگي با بيكاري يا با كارهاي بيهوده (از دست بدست گردانيدن كالاها و مانند آن) مي پردازند و از سوي ديگر زمينها خشك و ويران ميماند و بهره مندي از آنها نميشود؟!.. آيا بايد اين زندگاني غلط را از دست ندهيم؟!.. آيا بايد تغييري در حال خود پديد نيآوريم؟!.. آيا بايد از ترس آنكه چند تني ميرنجند و نام سوسياليست بروي ما ميگزارند از گفتن حقايق خودداري كنيم؟!..

(پرچم روزانه شمارة 64 سال يكم آدينه 21 فروردين ماه 1321)

 

همه چيز از دانستن برخيزد

 

 

گفتارهاييكه در شماره هاي اخير پرچم در زمينة كارها و پيشه ها نوشتيم يكي از « ادبا» خوانده و چنين گفته : اينها سودش چيست؟!..

 

مي گويم : نخست دانستن اينها خود سود است. مردم چنانكه بايد خود را بشناسند ، جهان را بشناسند بايد معني كارهاي خود را نيز بشناسند. اين بسيار ننگ است براي مردمي كه بكارها و پيشه هايي بپردازند ولي معني آنها را ندانند. و از نتيجه اي كه بايد داد آگاه نباشند.

 

شما امروز اگر از يك كارگري بپرسيد : اينكار را چرا مي كنيد ، خواهد گفت : " براي آنكه يك لقمه ناني بدست آورم". اگر از يك بازرگان بپرسيد : باين كار چرا برخاسته ايد ، خواهد گفت : " براي آنكه داد و ستد كنم و پول بدست آورم". بيش از اين آگاهي ندارند.

 

داستان اينان داستان نابينايانست كه در جهانند ولي آنرا نمي بينند و جز يك تصورهاي غلطي از آن در دل ندارند. اينان نيز كوردلند. زندگي ميكنند ولي معني آنرا نميدانند و از هركاري يك تصور غلطي در انديشه دارند.

 

بايد بجاي تاريخچة شعرا و شعرهاي بيهوده و فلسفه هاي كهن و قصص بني اسرائيل و ديگر آموختنيها كه در دبستانها يا در بيرونها بمردم مي آموزند اينها را ياد دهند. اينها و مانند اينهاست كه سرماية زندگاني تواند بود. اينها از سودمندترين دانشهاست.

 

دوم در جهان همه چيز از دانستن برخيزد. هرچيزي نخست در انديشه ها جا گيرد و سپس جريان پيدا كند. امروز بايد اين حقايق را منتشر گردانيد و بهمة مردم ياد داد ، و از همين ياد دادن نتيجه ها خواهد بود.

 

زيرا اينها چون دانسته شد بيشتر مردم خودبخود آنها را بكار خواهند بست و ديگر پي كارهاي بيهوده (كارهائيكه بزندگاني تأثير ندارد) نخواهند رفت و از مفتخواري پرهيز خواهند نمود. از آنسوي كم كم زمينه آماده گرديده قانونها بروي اينها گزارده خواهد شد.

 

اين بي ترتيبي هاي امروز همه از نادانستن است. سرچشمة كارهاي آدمي مغز اوست. در جاييكه مغزها آكنده از انديشه هاي نادرست است كارها نيز همه نادرست خواهد در آمد.

 

يكي از آشنايانم چند سال پيش از تبريز بازگشته بود و درميان گله هاييكه مي كرد چنين ميگفت : در خانة فلان رئيس اداره براي نهار ميهمان بودم. از اداره اش باهم رفتيم. در راه بقالي جلو آمد و چنين گفت : " آن روغنها كه فرستاديم پولش همچنان مانده ..." رئيس اداره از اين طلبكاري بدش آمد و درشتيها كرد. سپس چون بخانه رسيديم ديدم يك مرد ژوليده مانندي در آنجاست. ميزبان باو احترام بسياري كرد و دانسته شد يكي از درويشانست و آقاي رئيس اداره باو ارادت مي ورزد. پس از ناهار چون درويش ميخواست برود با احترام راهش انداختند و ميزبان دو ليره از جيبش درآورده و در كف او نهاد.

 

ميگفت : من بسيار رنجيدم و با خود گفتم : بقال طلبش ميخواست و آن درشتيها را شنيد ولي اين مفتخوار بيهوده اين احترامها را ديد و دو ليره هم دستي گرفت. اين گله را آن آشنا ميكرد.

 

من گفتم : اين گناه او نيست. گناه آنست كه در اين كشور حقايق لگدمالست. گناه آنست كه نيك و بد بنيادي ندارد. آن رئيس اداره از روزيكه خود را شناخته هميشه ستايش « مشايخ و عرفاء» را شنيده ولي هيچگاه ستايشي از بقال و عطار و برزگر بگوش او نخورده. در همين كشور شما صد كتاب بيشتر دربارة صوفيگري و صوفيان پيدا توانيد كرد. ولي يك كتاب دربارة كار و پيشه و معني آنها بدست نتوانيد آورد. بلكه اگر كتابها را بخوانيد پر است از نكوهش بازاريان و سوداگران و رنجبران و در كتاب صوفيان حديثها نقل كرده اند كه بازار جايگاه شيطانست.

 

نتيجة اين نادانيها همانست كه يك رئيس اداره يا هر كس ديگري به بقال و عطار و سبزيفروش و برزگر و بزاز و ديگر مانند اينها كه اداره كنندگان دستگاه زندگانيند با ديدة توهين نگرد و از پرداختن طلب آنها خودداري كند. ولي بفلان درويش شياد مفتخوار احترامها كند و پولها پردازد.

 

مانندة اين داستان فراوانست. در جلسة اخير روزنامه نويسان آقاي وزير دارايي يكي از گله هايش اين بود كه آردي كه بنانوايان ميدهند آرد خالص گندم ميباشد ولي صدي چهارده نيز آرد جو ميدهند كه با آن مخلوط نمايند و توضيح ميداد كه اين اندازه آرد نه تنها نان را مغشوش نگرداند بلكه رنگ آنرا سفيدتر ساخته و بخوشي خوراكيش مي افزايد. ميگفت : ولي نانوايان مقداري از آرد خالص را بقيمتهاي گزافي ميفروشند ولي جوش را نگه داشته بنان مي افزايند و در نتيجة آنست كه نانها باين ترتيب مغشوش در مي آيد.

 

اين را چون ميگفت من با خود مي انديشيدم كه اين نانوايان چون مال دولت را حرام مي دانند از روي عقيدة خود جايز ميشمارند كه در آن تقلب كنند ، نهايت بايد يك « رد مظالمي» دهند و يا از يكي از علما تحصيل اجازه كنند ، نتيجه آن ميشود كه آرد خالص را بفروشند و بمردم نان جو بخورانند. اينها نتيجة نادانيهاست. نتيجة آنست كه حقايق وارونه گرديده.

از اينسوي اگر چاره ميخواهيم نخستين گام آن اينست كه با نادانيها مبارزه كنيم و حقايق را با گفتن و نوشتن در دلها جا دهيم. اينست سوديكه از نوشتن اين گفتارها چشم ميداريم.

(پرچم روزانه شمارة 65 سال يكم شنبه 22 فروردين ماه 1321)

احمد كسروي...
ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 13:20