31 ـ سرچشمة درماندگيهاي ايران

ساخت وبلاگ

ما تاكنون چند گامي را پيش رفته ايم و اينك ميخواهيم در اينجا يك گام برجسته و بزرگي را برداريم كه راه را تا مسافت درازي براي ما آسانتر گرداند و ما را بمقصود هرچه نزديكتر سازد. ميخواهيم در سه چهار شماره بيك موضوع بزرگتر و مهمتري پردازيم :

 

همه ميدانيم كه ما در زندگي پس مانده ايم. امروز شما با هر كسي از ايرانيان كه بهره از فهم و غيرت دارد گفتگو كنيد از حال توده و كشور دلتنگ و گله مند است. اين دلتنگي و گله مندي بيجا نيست. ايران يك كشور بزرگي بوده و از دويست سال پيش در نتيجة حوادث كوچك گرديده. از آنسوي زندگاني در اين كشور از هر باره افسوس آور مي باشد و چيزيكه خوشدلي آور است كمتر پديدار است.

 

در زمان استبداد رشته در دست ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه بود. و مردم همگي گناه را بگردن دربار انداخته گمان ديگري نميبردند ، و براي چاره به برانداختن استبداد ميكوشيدند. ولي اكنون سي و شش سال ميگذرد كه در ايران مشروطه برپا گرديده و رشته بدست خود توده افتاده ، و در اين مدت نتيجه اي كه ماية خشنودي باشد بدست نيامده. زيرا همان مشروطه ناانجام مانده و با آنهمه جانفشانيها به نتيجه اي كه منظور بود نرسيده.

 

از اينسوي در اين سي و شش سال هر كشاكشي كه با ديگران رخ داده ما شكست يافته و سرافكنده بيرون آمده ايم. در اينمدت چاره اي بناتواني توده انديشيده نشده.

 

پس از همه امروز بهر سويي بنگريم و هر رشته از كارهاي زندگاني را كه بسنجيم جز ماية سرافكندگي و دلتنگي نيست. اگر بگوييم رشتة كشاورزي و آبادي كشور رو بپيشرفت است نيست. در صنايع گامهاي شايسته اي برداشته ايم برنداشته ايم. بدانشها رواج شاياني داده ايم نداده ايم. عقايد و اخلاق توده بديگران مزيت دارد ندارد. كوتاه سخن : يك چيزي كه ماية تسلي و دلخوشي باشد نيست.

 

چرا چنين است؟... چرا با آنهمه كوششها كه شده و مي شود نتيجه بدست نمي آيد؟.. بي گفتگوست كه يك علتي در كار است و بايد آن علت را بدانيم و بچاره پردازيم و خود همينست كه ميخواهيم در چند شماره بگفتگو گزاريم. همينست كه ميخواهيم خوانندگان با فهم و انديشه خود در اين مبحث با ما همراهي نمايند و يكرشته گفتارهايي را كه در اين زمينه نوشته خواهد شد با دقت بيشتري بخوانند و در پيرامون آنها انديشه بكار برند و اگر مطلبي از دلشان گذشت بنويسند و بپرسند ، و بالاخره چون علت دانسته گرديد دربارة چاره جويي با ما همدستي و ياوري دريغ نگويند. امروز اين گفتگو بزرگترين بحثي است كه ما توانيم داشت. سرنوشت مليونها و هزارمليونها مردمان با اين گفتگو و با نتيجة آن تغيير تواند يافت. تاريخ ايران با اين مبحث سير خود را ديگر تواند گردانيد.

 

اين همه را گيج گردانيده كه چرا ايرانيان چنين درمانده اند؟! چرا هميشه در حوادث شكست ميخورند؟!.. چرا نمي توانند يك زندگاني خوشي آماده گردانند؟!.. بسياري از مردم باين بس ميكنند كه بگويند : " اين مردم بدند ، اينها آدم نميشوند" ، يا بگويند : " اين توده دِژِنِره[= تباه و بيكاره] شده" كه شما اگر بپرسيد : "چرا بدند؟. بديشان چيست؟.." يا بپرسيد : "چرا دژنره شده اند؟!.." پاسخي نخواهند توانست.

 

از آنسوي اين درماندگي ايرانيان و شرقيان عنوان بدست برخي از نويسندگان اروپائي داده كه شرقيان را « شايستة پيشرفت» نشمارند و اينان را يك جنس پست تري از آدميان بشناسند و هميشه با ديدة توهين بشرقيان بنگرند. ولي اين انديشه بسيار خامست. شرقيان نه از حيث فهم و خرد و نه جهت توانائي تني ، كمتر از غربيان نيستند و اين درماندگيها نتيجة يكرشته آلودگيهاست كه بايد از آنها پاك گردند.

 

ما خشنوديم كه آن آلودگيها را كه ماية اين بدبختيها و درماندگيهاست پيدا كرده و راه چاره اش را نيز شناخته ايم. خدا را سپاس مي گزاريم كه ما را در اين راه فيروز گردانيده.

 

چنانكه بارها گفته ايم اين درماندگيهاي ايرانيان نتيجة تصادف يا از راه قضا و قدر نيست. آن ناكسانيكه هميشه نام قضا و قدر را ميبرند و حوادث را بآن محول ميگردانند دشمنان و بدخواهان اين توده اند. بايد بي چون و چرا پذيرفت : « ما خود بديم كه از جهان بدي مي بينيم» قضا و قدر را با ما هيچكاري نيست. خدا ما را خوار و زبون نمي خواهد.

 

از آنسوي اين بديها و آلودگيها بچند رشته است كه هر يكي در سهم خود ماية درماندگي و بدبختي ميباشد ولي اساس همة آنها يك چيز است ، و آن « انديشه هاي پراكنده» ميباشد. آري منشاء بدبختي هاي ايرانيان (بلكه بدبختي هاي سراسر شرق) انديشه هاي پراكنده است. ما بارها در نوشته هاي خود باين اشاره كرده ايم. ولي ميخواهيم در اينجا بتفصيل از اين زمينه گفتگو كنيم و آنرا چنانكه ميباشد روشن گردانيم. دوباره ميگويم : اين گفتگو بسيار مهم است و خوانندگان بايد اينرا با اهميت تلقي نمايند. ما بايد در اينجا از سه زمينه سخن رانيم :

 

1) انديشه هاي پراكنده چيست و از كجا پيدا شده؟..

2) چه رابطه اي ميان آنها با درماندگيهاي ايرانيانست؟..

3) راه چارة آنها چيست؟..

 

از هريكي از اينها جداگانه سخن خواهيم راند.

(پرچم روزانه شمارة 79 سال يكم يكشنبه 6 ارديبهشت ماه 1321)

 

 

 

 

 

يك نمونه از انديشه هاي پراكنده

 

شما هر رشته از كارهاي زندگاني را بگيريد در ايران دربارة آن عقيده هاي متضاد گوناگون هست. من نخواهم توانست در اينجا از يكايك رشته ها سخن رانم و اختلافات را دربارة هركدام جداگانه شرح دهم. براي اينكار يك كتاب بزرگي ميبايد. براي روشني موضوع تنها بيك مثل بس ميكنم :

 

حكومت يا سررشته داري يكي از كارهاي اساسي زندگانيست. چنانكه گفته ايم در جاييكه بيست مليون يا بيشتر يا كمتر در يكجا زندگي مينمايند و يك كشوري را براي خود جايگاه گرفته اند يك نيرويي ميبايد كه در آن كشور ايمني را برپا گرداند و از بيگانگان جلوگيرد و باختلافات و دعاوي رسيدگي نمايد و بپاكيزگي و تندرستي كوشد و اينگونه كارها بعهدة او باشد. اين نيرو حكومت يا سررشته داري ناميده ميشود و چنانكه گفتيم يكي از كارهاي اساسي زندگانيست.

 

در زمان باستان در هر كشوري يك پادشاهي بمردم چيره ميگرديده و اين رشته را بدست ميگرفته و بيش يا كم آنرا بانجام ميرسانيده. حكومت در دست پادشاهان ميبوده و چون كساني از آنان مردان كاردان و نيكي بوده اند و كشور را ايمن و آباد گردانيده مردم را بآسايش ميرسانيده اند اينست مردم بآنان با ديدة احترام مينگريسته اند و از اينجا كساني چنين پنداشته اند كه پادشاه يك موهبت خداييست. پادشاه را خدا برمي گزيند و رشتة كارها را بدست او مي سپارد. اينست مردم بايد فرمانبرداري كنند و هميشه خشنود و دعاگو باشند و اگر يك پادشاهي ستمگر درآمد از نفرين خودداري كرده از خدا خواهند كه او را اصلاح گرداند.

 

اين عقيده تا چند قرن پيش در همه جا رواج داشته. در اروپا پادشاهان خود را گماشتة خدا دانسته چنين مي گفته اند : مردم همه مسئول پادشاهند و پادشاه تنها مسئول خداست. در ايران هم اين عقيده رواج بسيار داشته. اينست حديثها ساخته اند « السلطان ظل الله في الارض» و « ان فؤد السلطان بين اصبعي الرحمن». شاعران تكه هاي بسياري بشعر كشيده اند : « پادشاهان مظهر شاهي و حق» يا « صلاح مملكت خويش خسروان دانند» و « پادشاهان از براي مصلحت صد خون كنند» و « هرعيب كه سلطان بپسندد هنر است». اينها كمي از چاپلوسي و كمي از روي عقيده هاي آنروزي بوده است. اين باورها در آنروزها اگر از يكسو زياني داشته و بر استبداد پادشاهان مي افزوده از سوي ديگر سودمند بوده و مردم را بآرامش و خاموشي و فرمانبري از پادشاهان ترغيب مي نموده.

 

ولي سپس از اروپا كساني برخاسته چنين گفتند : " مردم گوسفند نيستند كه خدا بآنان چوپان گمارد. اين پادشاهان خود با زور و چيرگي و يا بارث از پدر و عمو پادشاهي يافته اند و چگونه ميتوان گفت كه خدا آنان را برگزيده؟!.. بويژه كه بيشتر آنان ستمگراني بوده اند و جز خوشيهاي خود را دنبال نكرده اند". اينان حكومت را بمعني حقيقي آن برگردانيده چنين گفتند : " يك كشوري كه بيست مليون يا بيشتر يا كمتر در آن زندگي ميكنند آنجا خانة ايشان است كه بايد خودشان دربند آبادي و ايمني آن باشند و رشتة كارهاي آنجا نيز در دست خود مردم بايد بود. چيزيكه هست چون همگي سررشته داري نتوانند كرد بايد نمايندگاني را از ميان خود برگزينند و رشته را بدست ايشان سپرده خود نگهبان باشند ...".

 

از اينگونه سخنان درميان مردم پراكنده گردانيدند و اينها چون با حقيقت بود در اندك زماني در همه جا انتشار يافت و چنانكه ميدانيم در اروپا در همة كشورها شورشهايي پديد آمد و خونها ريخته گرديد و از هر راهي بود اين حقايق بمرحلة عمل آمد و در سراسر اروپا رشتة حكومت بدست توده ها افتاد كه با اصول پارلماني آنرا اداره ميكردند. پادشاهي اينزمان معني ديگري پيدا كرده پادشاه جز نماينده اي از توده (يا يكنفر شاخصي) شمرده نگرديد و در برخي كشورها بآن نيز نيازي نديده و پادشاهي را يكباره از ميان بردند.

 

پيداست كه اين يك پيشرفتي در كار زندگاني آدميان بود. توده ها از زيردستي بيرون آمده آزاد گرديدند ، كشورها رو بآبادي و آراستگي رفت. از هر باره زندگاني پرمغزتر و پرمعني تر گرديد. يكتن پادشاه هرچه نيك باشد و بآبادي كشور كوشد بالاخره يكتن است و آنچه را يك توده ميتواند از دست او برنمي آيد.

 

پس از اروپا نوبت بآسيا رسيد كه اين طرز نوين حكومت را بپذيرد و زنجيرهاي استبداد را از هم بگسلد ، و يكي از توده هايي كه باين كار برخاست ايران بود كه با كوششهاي بسيار و با دادن قربانيهاي فراوان محمد عليميرزا شاه خودكامة قاجاري را از ايران بيرون راند و حكومت مشروطه را پايدار گردانيد.

 

اكنون سي و شش سالست كه در اين كشور حكومت مشروطه يا سررشته داري توده بنياد يافته. ولي سخن در اينجاست كه هنوز آن انديشة كهن دربارة پادشاهان از اين كشور بيرون نرفته و هنوز آن نيز پايدار است. زيرا از يكسو تاكنون معني درست مشروطه را بتودة انبوه نفهمانيده اند و بيشتر مردم با اين انديشة نوين آشنا نميباشند. از آنسوي هزارها كتابي كه در زمانهاي استبداد تأليف گرديده و پر از انديشه هاي كهن آنزماني ميباشد درميان مردم رواج دارد و توده هميشه سرو كارشان با آن كتابهاست. اينست شما اگر جستجو كنيد خواهيد ديد يكدستة انبوهي از مردم هنوز از معني مشروطه آگاه نيستند و در دلهاشان جز چيزهايي كه دربارة پادشاه و پادشاهي از پدرانشان شنيده بوده اند نيست. يكدستة انبوه ديگري ، هم معني مشروطه را شنيده و در دل جا داده اند و هم آن سخنان كهن را در ياد ميدارند و هنوز آنها را رها نكرده اند.

 

اينك يك نمونه از انديشه هاي متضادي كه در ايران رواج دارد. شما ديديد كه در زمان شاه گذشته كساني همان انديشة كهن را بميان آوردند و پياپي آنها را تازه گردانيدند و دوباره گوشها را پر از آنها ساختند. آقاي رشيد ياسمي در جلسة «پرورش افكار» بدستاويز سخنان بي مغز و پوچي كه از شعراي چاپلوس و بيهوده گوي زمان مغول بازمانده و با زور بافندگي هاي خود ، شاه را « فرة يزداني» گردانيد و « سر بقاي ايران» را منتهي بشاه پرستي ساخته هرچه گفتگوهاي پوچ و مهملي از شعراي

گذشته در مغز آكنده بود ، براي دليل بيرون ريخت. رفيق او آقاي نصرالله فلسفي رفت در تبريز و در آنجا كنفرانس « شاه پرستي» داد و او نيز آنچه از اين گفته هاي كهن در سينه داشت بزبان آورد. تنها اين دوتن نبودند. ديگران نيز همين كار را كردند.

 

پس از سي و شش سال هنوز انديشه ها دربارة مشروطه و استبداد يكسره نگرديده. هنوز دانسته نيست ايرانيان كدام يك از اين دو نوع حكومت را خواهانند و بروي آن ايستادگي دارند. يكسو در روزنامه ها هر روز نام مشروطه برده ميشود و گفتگو از آزادي و سررشته داري توده ميرود و يكسو [در] كتابهاييكه پر از ستايش استبداد است [اصل : در] يكي پس از ديگري پراكنده ميشود.

 

يكروزي در ايران معمول بوده كه شاعران شعرسرايي را پيشة خود گرفته پي كاري يا داد و ستد[ي] نميرفته اند ، و كساني از آنان خود را بدربار يك پادشاهي يا يك حكمراني بسته با ستايشگري ازو صله و انعام گرفته و از اين راه زندگي ميكرده اند. اينان براي آنكه احساسات خودخواهانة ممدوح را راضي گردانند از هيچ گزافه اي باز نمي ايستاده اند و براي آنكه در ستايشگري بالا دست پيشينيان را گيرند ، حقايق [را] با پندارها و با بافندگيهاي شاعرانة خود بهم آميخته يك مضمون ها ـ يا بهتر گويم يك معجونهاي غريبي پديد مي آورده اند. بگفتة خودشان نه كرسي فلك را زير پاي قزل ارسلان ميگزارده اند تا يك صله و انعام بزرگي ازو دريافت كنند.

 

پيداست كه سخنان اينها بسيار سست و بيپايه بوده و اين بسيار غبن است كه امروز مردمي در كارهاي زندگاني بگفتة اينها استناد كنند و از آنها پيروي نمايند.

 

يكي از شاعران نظامي گنجه اي بوده. اينمرد در ستايش بهرامشاه حاكم ارزنجان ميگويد :

 

با فلك آندم كه نشيني بخوان       پيش من افكن قدري استخوان

كاخر لاف سگيت مي زنم        دبدبة بندگيت مي زنم

 

ببينيد : يك بهرامشاه را چندان بالا ميبرد كه با فلك بيك خوانش مينشاند. از اينسو خود را چندان پست ميكند كه شايستة سگي او نشمارده ميگويد : "‌ لاف سگيت ميزنم" و از وي طلب استخوان ميكند. اين نمونه اي از بي پروايي و گزافگويي اوست. چنين شاعري يكروز هم از روي مبالغه چنين گفته :

 

پيش خرد شاهي و پيغمبري      چون دو نگينند بيك انگشتري

 

اين گفته بسيار بيپاست. پيغمبري كجا و شاهي كجا؟.. اين سخن در آنزمان هم ناشايا بوده.

بهرحال اين بسيار غبن است كه كسي امروز در اين دورة مشروطه و حكومت دموكراسي بچنان شعري تمسك نمايد و آنرا سند گفته هاي خود گرداند. بسيار غبن است كه كسي امروز شعرهاي فردوسي را بگوشها كشاند و از آنها دليل بياورد. امروز پادشاهي بمعني ديگريست و يك پادشاه دخالتي در كارها ندارد. در زندگاني امروزي نيرو در دست توده هاست و اگر سخني بايد گفت از توده ها بايد گفت. يك كسي اگر ميخواهد چيزهايي بمردم بياموزد و يكراهنمائي كند بايد از طرز زندگاني توده اي و از چگونگي سررشته داري آنها گفتگو نمايد. نه آنكه همة اينها را فراموش كند و خود و شنوندگان را بزمان سلجوقيان كشاند و انديشه هاي بيهودة آنزمان را تازه گرداند.

 

اين انديشه ها در ايران بود كه مردم رو بسوي اروپا آوردند و مشروطه را از آنان گرفتند و با صد رنج و زيان آنرا پايدار گردانيدند. اينها بود و مردم نتيجة آنها را كه ويراني كشور و اين بدبختي توده مي ديدند و براي رهايي از آنها بود كه آنهمه كوششها را بكار بردند. كنون چشده دوباره بآنها برگردند؟!.. اگر چنينست كه مردم از روي انديشه هاي فردوسي و نظامي زندگاني كنند ديگر مشروطه چه ميبايست؟!.. بآن خونريزيها و كشاكشها چه نياز بود؟!.. ديگر قانون اساسي چه نتيجه دارد؟!.. اين وزارتخانه ها چه لازم است؟!.. اگر اين راستست « چه فرمان يزدان چه فرمان شاه» ، راستست : « پادشاهان مظهر شاهي و حق» ، راستست : « صلاح مملكت خويش خسروان دانند» پس آن شوريدن بمحمد عليميرزا براي چه بوده؟!.. آن جنگها و خونريزيها چه معني داشته؟!..

 

در ايران زمانيكه مشروطه شد بايستي يكي از كوششها در اين راه باشد كه مردم را با معني درست مشروطه و سررشته داري توده آشنا گردانند و مزيت چنين زندگاني را بآنان بفهمانند. اين كار از همه لازمتر بود زيرا چنانكه بارها گفته ايم فرق مشروطه با استبداد تنها در بودن و نبودن قانون اساسي نيست. يكفرق بزرگ در آمادگي مردم براي زندگاني آزادانه است ، اين آمادگي هنگامي توانستي بود كه مردم معني درست مشروطه را بدانند و مزاياي آنرا دريابند. مي بايست سالها روزنامه هاي ايران در اين زمينه گفتارها نويسند تا اين انديشة نوين را در دلها جا دهند و آن باورهاي كهن را بيرون گردانند.

 

ولي در آغاز مشروطه بچنين كاري برنخاستند و سپس نيز جنگها و كشاكشها فرصت نداد و نتيجه آن شد كه امروز از يكسو اصول حكومت كشور مشروطه است و قانون اساسي بروي آن نوشته شده و از يكسو دلها پر از باورهاييست كه بضد آن ميباشد.

 

اگر شما جستجو كنيد خواهيد ديد امروز چند عقيدة ضد هم دربارة حكومت در ايران رواج دارد : يكدسته حكومت را جز بمعني هزار سال پيش آن نميدانند و با فردوسي و نظامي همباورند. يكدسته حكومت را حق علما دانسته دخالت دولت را چه با استبداد باشد و چه بمشروطه حرام ميشمارند. يكدسته به پيروي از برخي كشورهاي اروپا هوادار ديكتاتوري هستند و بگفتة خودشان مشروطه را كهنه شده ميشمارند. اينست باورهاي گوناگون كه شما درميان مردم توانيد يافت.

 

چنانكه گفتيم : اين يك نمونه ايست. چون حكومت يا سررشته داري يكي از كارهاي مهم زندگانيست آنرا براي مثل ياد كرديم. وگرنه در همة رشته هاي زندگاني اين تشويش و پراكنده انديشي رواج دارد. در هر يكي از آنها نيز شما چند عقيدة ضد هم را توانيد پيدا كرد.

 

اين بخش نخست مبحث ماست. كنون بايد به بخش دوم درآييم و رابطه اي را كه در ميان اين انديشه هاي پراكنده و درماندگيها و بدبختيها توده است شرح دهيم ، و اين چيزيست كه از شمارة فردا بآن خواهيم پرداخت.

(پرچم روزانه شماره هاي 80 و 81 سال يكم دوشنبه 7 و سه شنبه 8 ارديبهشت ماه 1321)

احمد كسروي...
ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 13:23