34 ـ ما در زندگي ناچار نيستيم و چاره داريم

ساخت وبلاگ

همين خود نشان نافهمي و بيچارگي ايرانيان است. چنين مي پندارند در جهان حقايقي نيست. ولي بايد بدانند مثلاً دربارة شعر در ايران سخنان بسياري گفته اند. گاهي آن را وحي خوانده اند.گاهي سحر ناميده اند گاه از صنايع مستظرفه شمرده اند. ولي حقيقتش آن بود كه ما نوشتيم باين دليل كه شما هيچ ايرادي بآن گفته ها نتوانيد گرفت. بخوانيد و جمله بجمله بسنجيد آيا بكدام يكي ايرادي دارد؟!..
 جهان پر از حقايق ميباشد. هر موضوعي را كه شما بگيريد يك حقيقتي دارد كه بايد جست و بدست آورد و پيروي از آن كرد.

 

دربارة « قضا و قدر» نيز يك حقيقتي هست كه بايد آنرا پرسيد و آنرا جست. ما نيز حقيقت آنرا خواهيم نوشت. كسانيكه استناد به قضا و قدر ميكنند ميخواهند بگويند : " ما در زندگاني اختياري نداريم. آنچه ميشود بخواست خدا ميشود" ميگويند " خدا آيندة هر كسي را به پيشاني او نوشته. يكي را خوشبخت و يكي را بدبخت گردانيده". كتابهاي ايران پر از اين سخنانست.

 

ولي اينها غلط است. شما آشكاره مي بينيد كه ما در زندگاني داراي اختياريم. ما در كارهاي زندگاني اختيار داريم ، ولي از آنسوي گاهي مانعي به پيش ما تواند آمد كه بايد آنرا نيز از ميان برداريم و يا از راه ديگري بجبران پردازيم. مثلاً شما كه يك زميني داريد ، اختيار آن در دست شماست كه درختها بكاريد وآبادش گردانيد و يا همچنان خشك و ويرانه نگه داريد. چيزيكه هست اگر درخت بكاريد شايد خشكسالي پيش آيد و آب بدست نيايد و آن درختها خشك گردد. اين يك مانعيست كه پيش تواند آمد. ولي شما ميتوانيد آن مانع را هم از ميان برداريد ، بدينسان كه رنج كشيده با آب چاه درختها را سيراب گردانيد. يا اگر درختها خشك شد سال ديگر دوباره بكاريد.

 

شما ميخواهيد از اينجا تا بقم سفري كنيد و يك اتومبيلي گرفته آماده ميگرديد. اين در دست شماست. ولي شايد در همان روز برف سنگيني آمده راه را مي بندد و جلو شما را ميگيرد. اين مانعيست كه در اختيار شما نبوده ، ولي شما ميتوانيد دو روز صبر كرده پس از باز شدن راه روانه گرديد. در همة كارها چنينست.

 

اين چيزيست كه آشكاره مي بينيد. پس چه معني دارد كه بگوييد : " ما در زندگي اختيار نداريم" يا خود را ببدبختي انداخته بگوييد : " خدا چنين خواسته بود" يا بگوييد : " به پيشانيم چنين نوشته بوده". اين سخنان بسيار غلطست. بسيار غلطست كه شاعري بگويد :

 

رضا بداده بده وز جبين گره بگشاي       كه بر من و تو در اختيار نگشاده است

 

در جهان بهمه كس در اختيار گشاده است ، و هر مردي يا مردمي خواهد توانست خود را از گرفتاري و بدبختي رها گرداند. اين بهانه تنبلان و سست نهادانست كه چون يك گرفتاري پيدا كردند بجاي آنكه از راهش بكوشند و بآن چاره كنند بيغيرتانه با اين بهانه ها دل خوش گردانند و از جبين گره گشايند. نيز بسيار غلطست كه ديگري بگويد :

 

گر زمين را به آسمان دوزي        ندهندت زياده از روزي

 

هر كس باندازة كوشش و كارداني خود از زندگاني بهره برميدارد و اگر مانعي پيش مي آيد بايد آن مانع را هم از ميان برداشت. اينكه براي هر كسي يك روزي مقرر شده و بيش از آن نتوان بدست آورد دروغ بسيار بيجاست.

 

خدا هيچ كسي را يا هيچ مردمي را براي بدبختي و خواري نيافريده. ولي يكمردمي كه باين نادانيها افتند و بجاي كوشش و چاره جويي دلهاي خود را با اين سخنان پوچ شاد گردانند بيگمان بدبخت و خوار خواهند گرديد. اين نتيجة نادانيهاي خودشانست. خواست خدا كه در اين زمينه هست همين ميباشد.

 

چنانكه بارها گفته ايم اينسخنان يادگار زمان سلجوقيان و مغولانست. در آن زمانها در ايران چند رشته گمراهيهاي ريشه برانداز پديد آمد كه يكي از آنها جبريگري بود ، و همين گمراهيهاست كه يك توده اي بآن بزرگي را در زير پاي مغولان لگدمال گردانيدند ، سپس كه مغولان در اين سرزمين بنياد پادشاهي نهادند و بازماندة ايرانيان را بنده و زيردست خود گردانيدند ، بيچارگان بجاي آنكه از گذشته عبرت گيرند و آن بدبختي را نتيجة نكوشيدن و سستي نمودن دانسته ، اين زمان سستي از خود دور گردانند و كينة مغولان را در دل پرورده در يكروز فرصتي بر آنان شورند و ريشه شان براندازند ، بيدردانه با اين انديشه هاي پست و بيپا كه بايد « بهانة بيغيرتي» ناميد دلهاي خود را خوش گردانيده بازماندة احساسات را نيز از ميان بردند.

 

در كتابها دربارة قضا و قدر صدها سخنان پوچ بجاهاي بسيار دوري رفته اند. روزي در مجلسي كسي در اين باره پرسشي كرد من سخناني را كه در گفتار ديروزي نوشته ام باو بازگفتم. ديدم نپذيرفت و چنين پاسخ داد : " آخر علما و فلاسفه در اين باره حرفهاي بسياري دارند". گفتم : علما و فلاسفه بيكار بوده اند و دلشان خواسته سخناني بيهوده گويند. ما را چكار با ايشانست. چيزيست بسيار روشن : شما اگر زميني را شخم كنيد و تخم پاشيد و آبياري كنيد گندم خواهيد داشت و اگر نكنيد نخواهيد داشت. اگر درختي بكاريد و سالها آنرا بپروريد ميوه خواهيد چيد. اگر شب چراغ روشن گردانيد در روشنايي خواهيد نشست ، و اگر نگردانيد در تاريكي خواهيد ماند. در همة كارها چنينست. يكتوده اي كه بيست يا سي مليون در يكجا مي زيند اگر يكدل و يكزبان باشند و در راه نگهداري كشور دست بهم دهند و افزار كار آماده گردانند فيروز خواهند درآمد ، و گرنه بزيردست ديگران افتاده بروز سخت خواهند افتاد. مردم فرانسه كه امروز دچار يك بدبختي گرديده اند اگر بفداكاريهايي برخيزند نجات خواهند يافت وگرنه همچنان در زيردست آلمان خواهند ماند. همين مردم ايران كه بدينسان خوار و زبون گرديده اند اگر باين آلودگيهاي خود چاره كنند و اين پراكندگي را از ميان برداشته يكدل و يكزبان گردند بآزادي و سرفرازي خواهند رسيد وگرنه در اين بدبختي و خواري خواهند ماند. اينها چيزهاييست بروشني آفتاب. ديگر چه نيازي بگفته هاي علما و فلاسفه است؟!..

 

در مجلس ديگري باز اين گفتگو ميرفت يكي گفت : « مسئله باين آساني نيست. علما حرفهاي بسياري دارند». گفتم چه حرفهايي دارند؟.. درماند و پاسخي نتوانست و دانسته شد از كسانيست كه بسخن نافهميده بيشتر بها دهند تا بسخن روشن و فهميده.

 

بسياري از اينان يك كلمة « قضا و قدر» شنيده و بي آنكه معناي درستي از آن بفهمند بدل سپارده اند و باين آساني نميخواهند از آن دست بردارند. روزي با كساني باز اينسخنان ميرفت و من بيكايك پرسشهاي آنان پاسخ ميدادم و دليلها ياد ميكردم و پس از آنكه بهمة گفته هاشان پاسخي دادم و همگي درماندند يكي از آنان سر برآورد و چنين گفت : " بالاخره نميشود كه منكر قضا و قدر شد". من بياد آن افتادم كه در سي سال پيش كه موضوع كروي بودن زمين و گردش آن بدور آفتاب درميان ايرانيان تازه انتشار مي يافت و در بيشتر مجلسها اين گفتگو بميان مي آمد يكروزي در مجلسي اين سخن ميرفت و يك دانشمندي با زبان ساده چگونگي زمين و گردش آنرا شرح ميداد پس از يكساعت سخنراني يك حاجي ريش سفيد از يك گوشة مجلس زبان بگشاد و چنين گفت : " بالاخره گاوماهي     [1] را كه نميشود منكر شد". اين نيز آن رفتار را ميكرد.

 

گفتم : چرا نميشود منكر قضا و قدر شد؟!.. دوتا كلمة عربيست شنيده ايد و يك توهميست در دل جا داده ايد هر دو را مي توانيد رها كنيد و فراموش سازيد. قضا و قدر جز توهمي نيست.

 

گفت : " اين عقيدة ماست چطور رها كنيم؟!.." گفتم : ميدانم عقيدة شماست. ولي چون بيپا و بيهوده است بايد رها كنيد. گفت : ما مي گوييم : " كارها دست خداست" گفتم : آري كارها دست خداست ، ولي همان خدا بشما در زندگاني اختيار داده كه هر كاري را از راهش انجام دهيد. اينكه شما بچارة دردهاي خود نمي كوشيد و همچون كودكان هر دسته اي پي هوسهاي ديگري مي باشيد ، و چون در نتيجة اين بديهاي خود زبون و خوار مي گرديد و از بيگانگان توسري مي خوريد ميگوييد : " خواست خدا چنين بوده" خدا از چنين عقيده اي بيزار است. خدا نفرين ميفرستد بآن مردم بيغيرتي كه بكار از راهش نكوشند و از خدا توقع كنند كه كارهاي آنانرا درست گرداند.

 

شما مگر چشم نداريد و نمي بينيد كه مردمان جهان چگونه ميكوشند؟! چشده كه ميخواهيد شما نكوشيد و نتيجه برداريد؟!.. شما چه امتيازي در دستگاه خدا داريد؟!.. مگر خدا تنها ازآن شماست؟!.. مگر انگليسي و آلماني را شيطان آفريده؟..

 

بارها ديده ام در گفتگو از اين زمينه كساني شعر پايين را بميان آورده مي پرسند :

 

مي  خوردن من حق ز ازل ميدانست         گر مي  نخورم علم خدا جهل بود

 

مي گويم : اين شعر براي ريشخند سروده شده. شما داستان خراباتيان را نميدانيد. اينان يك دسته اي بودند بخدا و بجهان آفرينش ايرادهايي مي گرفتند و چون با دين دشمني مي نمودند بهر عقيدة ديني ريشخند ميكردند. مثلاً چون ملايان ميگفتند : " خدا هرچه بوده و خواهد بود از پيش ميدانست" اينان در پاسخ آن بريشخند گفته اند : " پس اين مي خوردن ما را هم خدا ميدانسته و ما اگر نمي خورديم علم خدا درست نمي آمد». هرچه هست مقصود جز ريشخند نبوده. ما بايد يكي هم داستان اين خراباتيان را در چند گفتاري در پرچم بنويسيم تا اينها روشن گردد.

 

از آنسوي اين شعر جز مغالطه نيست. آيا آنكس بهمين بهانه زهر ميخورد؟!.. آيا ميشد كه زهر را جلوش بگزارند و بگويند اين را بخور زيرا اگر نخوري علم خدا درست نمي آيد؟!..

 

چنانكه گفتم اينها بيكاراني بودند و مي نشستند و باين سخنان مفت و بيهوده ميپرداختند.

 

ما ميگوييم دربارة دانش خدا بهيچ سخني نبايد پرداخت. اين چيزيست كه كسي بآن راه ندارد. اما دربارة باده (شراب) يا هر چيز ديگري اگر زيان ندارد بخورند و كسي را هم ايرادي نخواهد بود ، نيازي بشعر و غزل هم نخواهد داشت. اگر زيان دارد بدستور خرد بايد از آن پرهيز كرد و هيچ بهانه اي نياورد. مردك تو را بدانش خدا چكار است؟!.. تو در انديشة تندرستي خود باش ، در انديشة زندگاني خود باش.

 

گاهي نيز ديده ام دربارة « بخت» ميپرسند. ميگويم : « بخت» بآن معني كه شما ميگوييد جز پندار نيست. ما « بخت» را نتيجة كارهاي هر كسي ميدانيم ، هر كسي يا هر توده اي در نتيجة كارها و حالهاي خود نيكبخت يا بدبخت ميگردد. اما اينكه كساني خوشبخت آفريده شده باشند كه هميشه از زندگي خوشي بينند و نكوشيده نتيجه بردارند و كسان ديگري بعكس آنها هميشه بدي بينند و از كوششهاي خود نيز نتيجه برندارند ـ ما از چنين چيزي آگاه نمي باشيم و آنرا جز يك پنداري نمي شناسيم.

 

اين از ناتواني روانهاست كه كساني همينكه از تصادفات چند بار زيان بردند چنين دانند كه يك چيزي در طبيعت هست كه با وي دشمني ميكند و برعكس اگر چند بار از تصادفات سود بردند بخود مغرور گرديده چنين پندارد كه يك چيز نهاني با وي ياوري ميكند. داستان بخت از اينجا پيدا شده.

(پرچم روزانه شماره هاي 86 و 87 سال يكم دوشنبه 14 و سه شنبه 15 ارديبهشت ماه 1321)

[1] : به پندار پيشينيان زمين تخت است و گاوي آن را به پشت گرفته كه پاي بر گردة ماهي دارد. آن را گاوماهي گفته اند. ـ پايگاه

بخوانندگان پرچم

 

چنانكه خوانندگان دانسته اند پرچم يكروزنامه اي كه تنها مقصودش پركردن ستونها باشد نيست. اين روزنامه براي پول پراكنده نميشود و ما از اين راه نان نميخوريم. پرچم براي يك مقصد بسيار بزرگيست كه بارها يادآوري كرده ايم. اگر بخواهيم مقاصد پرچم را در يك جمله بگنجانيم بايد بگوئيم : « نشرحقايق» (يا بفارسي : پراكندن راستيها) است.

 

اين مقصود پرچم است ولي در اين راه بهمدستي و ياري خوانندگان نياز سختي دارد. رابطة ما با خوانندگان پرچم آن نيست كه ما بنويسيم و آنان بخوانند و ما درپي پول گرفتن باشيم و آنان با پرداختن روزانه يكريال در آرزوي وقت گذراني باشند. رابطة ما با خوانندگان رابطة همدستي و برادري بايد بود. ما در راه نجات اين توده ميكوشيم و بوسيلة اين روزنامه يكرشته حقايق را نشر ميدهيم. خوانندگان بايد در اين باره ياوري نمايند ، بدينسان كه اين حقايق را خوانده نخست خود بپذيرند و آنگاه اينها را بكسان ديگري نيز برسانند و آنانرا با اين حقايق آشنا گردانند.

 

مثلاً يكرشته گفتارهايي زير عنوان « پندارها » نوشته ميشود كه دربارة فال و ستاره شماري و پيشگويي و اينگونه چيزها سخن ميراند. اين چيزها امروزه درميان توده رواج بي اندازه دارند.

 

در اين توده امروز هزارها كسان با فالگيري و دعانويسي و پيشگويي و ستاره شماري و مانند اينها زندگي ميكنند. اينان گذشته از آنكه مفتخوارند و نان از دسترنج ديگران ميخورند و اين خود زيان بزرگي ميباشد با همان دعويهاي بيپاي خود مردم را فريب ميدهند و آنانرا از راه بدر برده دچار پندارپرستي و گمراهي ميگردانند. از آنسوي چند رشته زيانهاي ديگر ميرسانند چه بسا جنايتهايي از آنان سرميزند. اينها را بايد دنبال كرد و از ميان برداشت و اين در نتيجة آنست كه مردم را با حقايق آشنا گردانيم.

 

ببينيد : پاره شياداني در شهرهاي ايران هستند كه استخاره هاي سربسته ميكنند. باينمعني كه ادعا ميكنند هركسيكه يك پرسشي در يك پاكتي بنويسد و در پاكت را بسته در آن باره استخاره بخواهد آنان بي آنكه در پاكت را باز كنند پاسخي بر طبق آن پرسش پاسخ گفته روي پاكت مينويسند ، اين يكي از شياديهاييست كه رواج بسيار يافته.

 

بايد گفت : نخست اينان دروغ ميگويند. برخي از آنان نهاني پاكت را باز كرده از مضمون نوشته آگاه ميگردند و برخي ديگر بيك پاسخ مبهمي كه بهر پرسشي جور بيايد نوشته ميفرستند. مثلاً مي نويسند : " با توكل بخدا اقدام كن خوبست". اين پاسخ با هر پرسشي جور تواند آمد.

 

از آنسوي ما اگر دعوي اينان را بشكافيم چند دروغ را بهم آميخته اند ، نخست اينان مدعي غيب داني هستند. چيزي را كه خدا براي خود نگه داشته و به برانگيختگان نيز نداده اينان براي خود ادعا ميكنند. دوم اينان بخدا دروغ بسته مدعي ميشوند كه هر پرسشي كه بوسيلة آنان از خدا كرده شود پاسخ ميدهد ، چنين دروغ بيشرمانه اي را ميگويند.

 

پس از همة اينها بيكرشته جنايتهاي نهاني مرتكب ميشوند كه كسي آگاه نميگردد و تعقيبشان نميكند. مثلاً فلان زن آبستن نمي شود و چون بقابله رجوع ميكند گفته ميشود بايد فلان درمان را كرد ، زن مردد گرديده ، از فلان استخاره ميخواهد و آن مردك در پاي پاكت مينويسد : " بسيار خوبست اقدام شود". زن بدبخت بعقيدة آنكه دستور خداست و گمان خطا نتوان برد تن بآن درمان غلط عاميانه ميدهد كه در نتيجة آن صدمه يافته و پس از زماني ميميرد ، و كسي از چگونگي آگاه نگرديده نميداند كه اين جنايت را آن قابله با شركت اين ملاي استخاره فروش كرده است.

 

اين را براي مثل ميگويم : تنها اين نيست و از اين استخاره فروشان جنايتهاي بسيار رخ ميدهد. تنها اين ملايان نيستند ، فالگير و رمال و جادوگر و دعا نويس و ستاره شمار و ديگران همگي از اين جنايتها دارند. تنها اين زمينه نيست و زمينه هاي ديگر بسيار براي اين توده توانيم شمرد.

 

مقصود آنست كه بايد خوانندگان در همگي اينها با ما شركت كنند ، باينمعني كه هر يكي از آنان خود را وظيفه دار شناسد كه اين حقايق را درميان توده منتشر گردانند. از آنسوي هر يكي از ايشان حكايتهايي كه از اينگونه سراغ دارند براي چاپ در روزنامه بنويسند و بفرستند ، اينست آن همدستي و ياوري كه ما خواهانيم.

 

ما دربارة شعر انديشة خود را نوشتيم و در اينجا يادآور ميشويم كه يكي از زمينه هاي شعرگويي همين زمينه تواند بود. بسيار بجا مي افتد اگر كساني اين جنايتهاي استخاره فروشان و دعانويسان و فالچيان را برشتة شعر كشند و براي چاپ بفرستند ، ما كه شعر بچاپ نميرسانيم اينها را خواهيم رسانيد.

(پرچم روزانه شمارة 84 سال يكم شنبه 12 ارديبهشت ماه 1321)

احمد كسروي...
ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 126 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 13:27