43 ـ گفت و شنيـــد

ساخت وبلاگ

اگر ايرانيان معني زندگاني را مي دانستند اولاً آنكس با خود ميگفت اين پول را چرا ميگيرم؟!. من در اين كانون بانوان چه گرهي از كارهاي زندگاني ميگشايم كه ماهي سه هزار ريال از مردم بگيرم؟!. اين ميدانست كه آن پول حرامست ، ناپاكست ، همسنج دزدي و راهزنيست و از گرفتنش خودداري نشان ميداد. از آنسوي مردم بزبان آمده ميگفتند : اين كانون بانوان براي چيست؟.. زنان و مرداني كه از آنجا حقوق مي برند چكاري براي ما انجام مي دهند؟!.. مي كارند؟!.. مي دروند؟!.. مي ريسند؟!.. مي بافند؟!.. كدام رشته از كارهايي را كه براي زندگاني توده لازم است آنان بگردن گرفته اند؟!..

 

اين را براي مثل ميگويم و مانندهايش بسيار است. شما اگر به برخي از وزارتخانه ها (مثلاً وزارت فرهنگ) راه داشته و از اسرار آنجا آگاه باشيد خواهيد ديد صدها كساني را آورده اند تنها براي آنكه ناني باو برسانند و هيچ كاري از آنان توقع ندارند ، و اين را هم گناهي يا خيانتي نمي شمارند. زيرا هركسي بايد از يكراهي نان بخورد و آنان نيز از اين راه ميخورند.

 

داستان بازرگانان را بارها نوشتيم كه كالاهايي را كه از اروپا آورده و يا از آنجا خريده اند دست بدست ميگردانند و بهر بهايي كه ميخواهند ميفروشند و نه تنها اينكار خود را نامشروع نمي شناسند بلكه چون از اين راه دارا ميشوند درميان گفتگو ميگويند : " الحمدالله امسال خدا براي ما رسانيده است". در حاليكه اگر معني درست بازرگاني را بديده گيريم اين دست بدست گردانيدن كالاها خود كار نامشروعيست و كسانيكه از اين راه نان بخورند نان حلال نخورده اند. بويژه آنكه بي انصافانه بروي بها مي افزايند.

 

شما اگر بيكي از اينان ايراد گرفته بگوييد فلان كالا را (مثلاً فلان پارچة پشمي را) كه متري50 ريال خريده اي چرا بمتري150 ريال مي فروشي؟! خواهد گفت مال خودم است اختيارش در دست منست. در حاليكه چنين نيست و اگر راستي را بخواهيم آن كالا مال او نيست ، آن پارچة پشمي را يك كارخانه اي بافته و خاندانهايي بايد رخت از آن دوزند و بپوشند و اين بازرگانان در ميانه جز يك ميانجي نميباشند و بيش از آن حق ندارند كه اندك سودي (به اندازة زحمت خود) برويش بكشند و بفروشند.

 

اين نمونة كوچكيست كه چگونه مردم معني زندگاني را نميدانند. امروز شما اگر از يك بازرگان بپرسيد : "چرا بازرگاني ميكنيد؟!.." خواهد گفت : " براي اينكه پولي بدست بياورم و با خاندان خود زندگي كنم" ، اگر از كاركن دولتي بپرسيد : " براي چه باداره مي رويد؟.." خواهد گفت : " براي آنكه حقوقي بگيرم و زندگاني كنم" ، اگر از كارگر بپرسيد : " براي چه بكارگري مي رويد؟.." خواهد گفت : "براي آنكه مزدي بگيرم و زندگاني كنم" ـ اين پاسخها همه حاكيست كه اينان معني درست كار و پيشه را نميدانند و آنرا جز براي نان درآوردن نميشناسند. از همين عقيدة غلطست كه از هر راهي پول پيدا ميكنند آنرا حلال مي شمارند و تنها دزدي و راهزني و قمار و كلاهبرداري و اينگونه چيزها را كه چون شنيده اند حرام مي شمارند. در حاليكه بسياري از پيشه ها و كارهاي امروزي حرامست و چنانكه گفتيم همسنج دزدي و راهزني ميباشد.

 

ايرانيان نه تنها معني زندگاني را نميدانند دانستن آنرا نيز نميخواهند ، و بسياري از حقايق هست كه اگر گفته شود بهياهو برخيزند. يك مثل نيكي براي اين ، داستان زمينهاست. زمين براي چيست؟.. بايد بهره اي از آن برداشت؟... پيداست كه زمين براي كشت و كار است. براي آنست كه گندم و جو و ذرت و ارزن و نخد و لوبيا و سيب زميني و هويج و بادمجان و سبزيها و ميوه ها كه اگر بشماريم تا چند صد قسم ميرسد بدست آيد و خوراك آدميان باشد. ماية زندگاني در اين زمين است. بايد گفت : خدا آدميان را آفريده و روزي آنان را در زمين نهفته كه بايد بكوشند و بيرون آورند. در جاي ديگري گفته ايم : آن باوري كه كساني بكيميا داشتند و مي پنداشتند كه با وسايلي خواهند توانست مس و آهن را بزر و سيم تبديل كنند بيپا بوده.

 

اگر كسي در جستجوي كيمياست آن كشاورزي ميباشد كه خاك تيره را بخربزة گرگاب و انار ساوه و امرود نطنز تبديل ميدهد و آنهمه خوردنيهاي گوناگون و ارجدار از زمين بيرون مي آورد.

 

بهرحال زمين براي كشت و كار است و بايد در دست كساني باشد كه آنرا بكارند و بهره بردارند. ولي ايرانيان اينمعني را نفهميده اند. در ايران بخش كمي از زمينها در دست كشاورزانست و از آنها بهره مندي ميشود. بازمانده يكحال شگفتي پيدا كرده بدانسان كه كساني از بازرگانان كالاها را جز يك وسيله اي براي سودجويي و پول اندوزي خود نمي دانند و اينست آنها را بجاي فروختن بخاندانها دست بدست ميگردانند ، زمين نيز آنحال را پيدا كرده يكدسته اي آنرا جز وسيله اي براي اعيانيت و خوشگذراني خود نمي شناسند.

 

مثلاً فلان ديه بهرام آباد ، فيض آباد ، حسن آباد داراي زمينهاي پهناوريست كه اگر در دست كشاورزان باشد و آنرا بكارند خوراك چند هزار خاندان تهيه خواهد شدـ بويژه اگر وسايل علمي امروزه را بكار برند. چنين ديهي ملك فلان مرد توانگريست كه آنرا خريده و يگانه بهره اي كه از آن برداشته ميشود همينست كه سالانه صدهزار ريالي از دسترنج روستاييان بكيسة ارباب ريخته شود كه با خوشي و مفتخواري بگذراند و پسرانش عياشي و الواطي كنند و شما اگر بديه برويد خواهيد ديد صد يا دويست خانواري كه در آنجا هستند و كشاورزان آن زمينها ميباشند خود گرسنه و بينوايند و از آنهمه زمينها باري خود آنها باندازة نيازمندي بهره بر نميدارند ، اينست استفاده اي كه در ايران از زمينها ميشود ـ آيا اين معني زندگي را ندانستن نيست؟!..

 

اساساً اين درخور بحث است كه چگونه يك كسيكه در شهر مي نشيند مالك زمينهايي ميشود كه سي فرسنگ يا بيشتر از او دور است؟!..

 

چگونه كسي مالك زمينهايي ميشود كه آنرا نميكارد و هيچگونه كوششي در راه كاشتن آنها بگردن نميگيرد؟!.. بايد گفت : معني مالكيت دانسته نشده. بايد گفت : اين يك حقيقت مهم نيز پوشيده مانده.

 

چنانكه گفته ميشود سوسيالها منكر مالكيت ميباشند. ولي ما آنرا اشتباه مي شماريم. مالكيت درخور انكار نيست. مالكيت را نميتوان از ميان آدميان برداشت. چيزيكه هست بايد معني درست آنرا بمردمان فهمانيد. و بهمان معني درستش اجرا كرد. من معني آنرا در اينجا روشن ميگردانم.

 

مالكيت يك رابطه ايست كه ميان يك كسي با يك چيزي پديد مي آيد. ولي اين رابطه بدلخواه و بي وسيله نتواند بود. مثلاً شما نمي توانيد مالك يك كوهي باشيد. زيرا چه رابطه در ميانة شما و آن هست؟!.. با چه وسيله اي آنرا مالك توانيد گرديد؟!.. شما نميتوانيد بگوييد فلان كلاغ در آسمان مال منست. چه نسبتي ميانة شما با آن كلاغست؟!.. آري ميتوانيد بگوييد فلان كبوتر مال منست. زيرا آن كبوتر را در خانة خود نگه ميداريد و دانه و آبش ميدهيد و همين خود وسيلة مالكيت ميباشد.

 

شما اين كلاه را بسر ميگزاريد مال شماست ، آن كت را بتن ميكنيد مال شماست ، در فلان خانه مي نشينيد مال شماست. اگر اين روابط نباشد مالكيت معني نخواهد داشت.

 

چنين انگاريد يك عصايي يا يك كيفي در خيابان بروي زمين افتاده و چند تني گرد آمده از هم ميپرسند : اين مال كيست؟... شما ميگوييد : اين مال فلان كسست. من ديروز در دستش ديدم. اگر اين جملة آخري را (من ديروز در دستش ديدم) نگوييد سخنتان بي دليل خواهد بود و مردم خواهند پرسيد : شما از كجا ميدانيد مال اوست؟.. ولي چون اين جمله را گفتيد ديگر پرسشي نخواهند كرد.

 

كوتاه سخن آنكه بايد مالكيت بيك علتي يا وسيله اي مستند باشد. مالكيت زمين نيز جز بوسيلة كاشتن و آباد كردن نتواند بود. اكنون شما ببينيد آن اربابي كه در شهر نشسته و هيچگونه زحمتي در راه كاشتن و آباد كردن فلان رشته زمينها نمي كشد چگونه مالك آن تواند بود؟!.. چگونه ميتوان پذيرفت كه آن كشاورزانيكه زمين را ميكارند مالك نباشند ولي اينكه نمي كارد مالك باشد؟! اين با كدام قاعده درست مي آيد؟!..

 

اين را براي مثل ميگويم. تنها اين نيست : در بسياري از رشته هاي زندگاني حقيقت از ميان رفته. ما برآنيم كه بايد در ايران نخست يك تكاني در انديشه ها پديد آيد و سپس يك تكاني در طرز زندگاني پيدا شود و براي همانست كه اين كوششها را بكار ميبريم. بايد از هر باره بنياد زندگاني حقايق باشد.

(پرچم روزانه شماره هاي 119 و 120 سال يكم ، پنجشنبه 21 و شنبه 23 خرداد ماه 1321)

احمد كسروي...
ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 13:38