70 ـ پاسخ يكي از هواداران صوفيگري

ساخت وبلاگ

( بكوش براي دنياي خود چنانكه گويي هميشه زنده خواهي بود و بكوش براي آخرت خود چنانكه گويي فردا خواهي مرد ) رعايت جنبة ظاهر و باطن را نموده و از تنبلي و بيكاري و گدائي نهي اكيد كرده اند و ترياك و چرس و بنگ را كه زايل كنندة صفات انسانيت ميباشد حرام دانسته اند. سلاسل مختلفي كه برخلاف وظايف تصوف رفتار ميكنند يا قلندر صورتاني كه روش آنان با سيرت درويشي بكلي مباينت دارد بدنام كنندة نكونامي چند ميباشد چنانكه در ميان علماء نيز كساني يافت ميشوند كه برخلاف وظايف اجتماعي خود رفتار نموده و جامعة روحانيت را لكه دار و ننگين ميكنند همچنين در ميان مأمورين دولت يا قضات و وكلاء يا روزنامه نويسان ممكن است كساني يافت شوند كه بوظايف وجداني يا اجتماعي خود رفتار نكرده و بدنامي ايجاد كنند و البته روش آنان مدرك براي تمام افراد يا اساس آن نميشود در تصوف نيز چنين است وگرنه اصل و اساس تصوف همانطور كه در رعايت اصول روحي و اخلاقي بحد اكمل كوشيده براي قوانين اجتماعي نيز دستورات جامعي اعطاء نموده و بلكه در بعض دوره ها امتحان خوبي هم داده است چنانكه استقلال سياسي ايران و همچنين استقلال مذهب تشيع و بيرون آمدن از زير نفوذ خلفاي عثماني رهين فداكاري هاي صوفيان صفوت نشان و كوشش سلاطين صفويه ميباشد. براي مزيد اطلاع شما از دستورات تصوف يك نسخه كتاب پند صالح تقديم گرديد متمني است آنرا بدقت مطالعه فرموده و اگر باز هم احتياج پيدا كرد تحقيقات كاملتري از مطلعين در اين باب نموده تا مطلب واضح گردد متمني است پاسخ اين نامه و رسيد كتاب را مرقوم فرموده و در صورتيكه مقتضي دانستيد عين نامه را در روزنامه چاپ كنند.

مدير كتابخانة سلطاني بيدخت  اسماعيل ضيائي

 

پرچم : ببينيد در برابر ايراد ما بچه پاسخي مي پردازند. يكدسته برخيزند و مردم را بگمراهي هاي بزرگي دعوت كنند و ما چون ايراد گرفته گمراهي هاي آنها را نشان دهيم بگويند ببزرگان توهين شده ، و گله كنند كه چرا ما راضي بچنان توهيني شده ايم. تو گويي ما بصوفيان دشنام داده ايم يا دروغي بسته ايم.

 

ايشان ميگويند « بايد باصل مرام مراجعه كرد» و فراموش ميكنند كه من آنچه دربارة صوفيان نوشتم از كتابهاي بزرگان ايشان است. اصل مرام صوفيگري را هر بافهمي ميداند :

 

1) وحدت وجود كه يك پندار بيپا و بي معنائي است 2) كوشش براي رسيدن بخدا كه آرزوي بسيار خاميست 3) ذكرهاي خفي و جلي كه جز تباه كردن عمر معني ندارد 4) بيكاري و خانقاه نشيني و رقص و سماع و بالاخره مفتخواري و بلكه گدايي كه ننگ هاي بزرگي است.

 

اينها چيزهائي است كه كتابهاي صوفيان پر از آنهاست. شيخ ابوسعيد ابوالخير كه يكي از بزرگان ايندسته است آشكاره ميگويد كه خود مدتي بگدائي پرداخته است و كتاب او دلالت آشكار دارد كه ابوسعيد مريدان خود را بگدائي ميفرستاده و پرداختن بيك كار و پيشه اي را ممنوع گردانيده بود.

 

آري شاه نعمت الله و شيخ صفي بمريدان خود اجازة كار و پيشه داده اند ( ميگويم : اجازه نميگويم : دستور ) و ما اينرا ميدانيم ولي اين جلو ايرادهاي ما را نخواهد گرفت زيرا ايراد ما تنها اين يكي نبوده.

 

اما اينكه درويشان خود را بامام علي ابن ابيطالب منسوب ميكنند پذيرفتني نيست صوفيگري صدو پنجاه سال پس از مرگ آن امام پيدا شده. از آنسوي علي كجا و صوفيگري كجا؟! علي كي بچله نشست؟!. كي بذكر خفي يا جلي پرداخت؟!. كي دعوي پيوستن بخدا كرد؟!. كي طامات بافت؟ در مدينه خانقاه كجا بود؟!.

 

آن جمله اي كه بامام علي نسبت داده اند : « اسع لدنياك تعيش ابدا و اسع لاخرتك كانك تموت غدا» [1] از ريشه دروغست. اين سخن داراي گزافه است. در زنجان ميگويند : از قزويني پرسيدند در پانزدهم جوزا جو به درو ميرسد؟. گفت خير آ .. مگر چه خبر است؟! گفتند : در بيستم چطور؟. گفت البته كه ميرسد. مگر ميخواستيد در بيستم هم نرسد! آنجمله ها نيز چنين است و گزافه آميز ميباشد. براي فهمانيدن يك حقيقتي چه نياز بگزافه است؟!. ( كانك تعيش ابدا ، كانك تموت غدا ) از اين گذشته اساساً اينجهان و آنجهان را از هم جدا گرفتن نافهمي و گمراهيست. اينجهان و آنجهان دنبالة همست و كسانيكه ميخواهند در جهان ديگر آسوده و خرسند باشند بايد در اين جهان نيك زيند و بآيين خرد راه روند. كسانيكه در اينجهان پست و آلوده مي زيند و معني درست زندگي را ندانسته با كارهاي بيهوده اي بسر ميبرند در آنجهان نيز پست و شرمنده خواهند بود.

 

مثلاً امروز ايرانيان كه با اين پستي و پراكندگي بسر ميبرند و بجاي كوشيدن بآبادي كشور و آسايش زندگاني و بهره بردن از نعمتهاي خدايي ، خود را با كارهاي بيهوده اي از صوفيگري و خراباتيگري و ادبيات بازي و فلسفه بافي و كشاكشهاي مذهبي و نمايشهاي محرم و صفر و مانند اينها سرگرم گردانيده اند اين چنين مردم نادان و گمراهي كه مقصود خدا را از آفرينش درنيافته اند در آنجهان روسياه و شرمنده خواهند بود. خدا بچنين مردم بيخردي كه با داشتن يك سرزميني باين بزرگي و باردهي روزي خود و بچگان خود آماده نميتوانند گردانند نخواهد بخشاييد.

 

اينكه در كيشها پنداشته اند كه بايد اينجهان را خوار داشت ، براي خوشي در جهان ديگر نيز بكارهاي بيهوده اي از لب جنبانيدن و سبحه گردانيدن و امامزاده بازي و رياضت و چله نشيني و مانند اينها پرداخت بسيار بيخردانه است.

 

بهرحال آن دو جمله بسيار بيمعني است و از امام علي بن ابيطالب نبايد شمرد از آنسوي اين سخن چه ربط بصوفيگري دارد؟! ما مگر كتابهاي صوفيان را در دست نداريم و نميدانيم بنياد كار آنها بخوار داشتن اينجهان بوده؟! مگر ما آگاه نيستيم كه كتابهاي صوفيان پر از نكوهش « دنيا» است.

 

ما از همه چيز آگاهيم تاريخچة آن عبارت عربي (يا حديث ) اينست : چنانكه گفتيم ملايان هميشه در منبر و در پايين از « دنيا» نكوهش مي نمودند و صد حديث در بدي « دنيا» از برميداشتند : « الدنيا جيفـة و طلابها كلاب»[2] ، « حب الدنيا رأس كل خطيئه»[3] و مانند اينها سپس چون در ايران جنبش مشروطه برخاست يكي از ايرادها بملايان همين را ميگرفتند و ميگفتند : ما اگر بدنيا نپردازيم چگونه ميتوانيم كارخانه ها بياوريم و صنعت را رواج دهيم ، در برابر اين ايراد بود كه كساني از ملايان رفتند آن عبارت عربي را پيدا كردند و برخ آزاديخواهان كشيدند كه ما نيز بآبادي دنيا علاقه منديم و با يك عبارتي خواستند بخطاهاي هزارسالة خود پرده كشند. اينكاري بود كه ملايان كردند. اكنون نوبت رسيده كه صوفيان آنكار را كنند. آقاي سلطاني [ضيائي درست است] اين عبارت را برخ ما كشيده و ميخواهد بگويد صوفيان هم آبادي اين جهان را ميخواهند ولي يكرفتار بيجاييست زيرا ما نيك ميدانيم كه صوفيان كه بوده اند و هستند و در چه گمراهيها غرقند و چه آتشي باين كشور زده اند ديروز زبانزد همگيشان بود :

 

اهل دنيا از كهين و از مهين      لعنت الله عليهم اجمعين

 

امروز ميخواهند (متجدد) بشوند و آنان نيز هوادار آبادي كشور شناخته گردند. اينست مقصود از ياد كردن آنجمله هاي عربي (يا ترجمة آنها ). اينها ميخواهند هر زمان خود را برنگ آن زمان اندازند.

 

اما عنوان اينكه صوفيان در زمان صفويان ايران را نگه داشته اند پاسخش را در جاي ديگري داده ايم. ايران را ايلهاي ترك نگاه داشتند. در آنزمان در آذربايجان هفت ايل ترك مي نشستند كه مريد خاندان صفوي ، ولي صوفي نبودند و هيچ اثري از صوفيگري در ميان ايشان نبود بلكه معني آنرا نيز نميدانستند. اينان بودند كه خاندان صفوي را بپادشاهي رسانيدند نه درويشان. از آنسوي اگر يك مرشدي چون آرزوي پادشاهي ميداشته مريدان خود را جنگجو بار آورده آيا اين دليل است كه ما كارهاي كشور برباد ده و آموزاكهاي غيرت كش صدها و هزارها مرشد ديگر را فراموش كنيم؟!..[4] اينكه كتاب پند صالح را فرستاده ايد بسيار نابجاست. يك دفترچه اي كه براي فريب مردم نوشته شده و مقصود آنست كه يكرنگ تجددي به مريدبازي و درويش پروري داده شود من از ديدن آن فريب نخواهم خورد. ما كتابهاي صوفيان را در دست داريم و ميدانيم كه پايه و بنياد صوفيگري چيست.

 

اينكه خواسته ايد من تحقيقات كاملتري كنم من تحقيقاتم را كرده ام و از روي بينش مينويسم. شما تحقيقات كاملتري كنيد كه « وحدت وجود» چيست؟!.. چله نشيني چه سودي تواند داشت؟!.. از ذكر خفي يا جلي چه نتيجه تواند بود؟!.. اگر اينها سودي توانستي داشت پس چرا خود پيران و پيشروان صوفيگري بيسودترين مردم بوده اند؟!. چرا در داستان مغول از صدها پير و مرشد كه زنده بودند يكي كمترين دستگيري از مردم نتوانست؟!.. چرا ابوبكر رازي با صد بيغيرتي زنان و فرزندان خود را گزاشت و بگريخت؟!.. چرا پيران صوفيگري بدروغگوئي آن اندازه گستاخ بوده اند؟!. چرا شيخ عطار در تذكرة الاولياء و جامي در نفحات و درويش توكلي در صفوة الصفا آنهمه داستانهاي سراپا دروغ را برشته كشيده اند؟!.. چرا چند تن سرشناسان صوفيگري همچون اوحدي كرماني و عراقي و مؤلف بستان السياحه آشكاره دم از بچه بازي زده اند و بيشرمانه و خيره رويانه باين كار ناپاك خود رخت خداپرستي پوشانيده « المجاز قنطرة الحقيقه» سروده اند؟!.. اينها را بينديشيد تا مگر از گمراهي بيرون آييد.

(پرچم روزانه شمارة 215 پنجشنبه 30 مهرماه 1321)


[1] : اين همانست كه پاسخ دهنده معنيش را در داخل دو ناخنك آورده : ( بكوش براي دنياي خود ... ). برخي نيز آن را به امام حسن بن علي نسبت داده اند.

[2] : دنيا مردار و خواستاران آن سگانند.

[3] : دنيا دوستي سرآغاز همة گناهان است.

[4] : اين هم بهانه اي شده كه كساني ده ها كتاب را جستجو كنند و يكي دو صوفي را بيابند كه گدايي نمي كرده يا زن و پيشه اي داشته و بگويند همگي چنان نبوده اند و اين را رخنه اي در ايرادهاي ما به صوفيان نشان دهند. اينها چشمداشت خامي دارند : ما بايد تأثيري را كه صوفيگري بر غيرت و ارادة ايرانيان در گذشته (بويژه در رخداد مغول) داشته و اكنون دارد ناديده گيريم و از نبرد با اين« سرطان جامعه» چشم پوشيم چرا كه يك عده نمي خواهند دست از صوفي بازي بردارند ، نمي خواهند اين مردم همدوش توده هاي پيشرفتة جهان باشند. زهي خامي و كوتاه بيني! در نزد اين تيره مغزان هوسها بر سود توده پيشي دارد ، بهتر گوييم به چيزي كه نمي انديشند سرفرازي مردمان و رستگاري ايشان است.

 

داوري توده (45)

 

طرفداران مفاخر ملي جواب دهند

آقاي كسروي دارندة پرچم

از زماني كه باب پنجم گلستان را خوانده ام پيوسته در صدد بودم كه مقصود سعدي را از نگارش حكايات شرم آور و اشعار مزخرف باب مزبور را بدانم گاهي در بعضي مجالس موضوع را پيش كشيده نتيجة گفتار سعدي را استفسار مي كردم كه تاكنون موفق بشيندن پاسخ درستي از كسي نشده ام همين چند روز پيش در جايي بودم كه در آن بيشتر كسان از درسخواندگان قديم بودند از موقع استفاده نموده موضوع باب پنجم را با بيان ساده پرسيدم يكنفر از ايشان كه خود را چيز فهم مي دانست با خيره رويي بسيار گفت :

 

اي آقا شما چه مي دانيد هر يك از جمله هاي گفتار سعدي هزار معني دارد من حكايت بسيار ساده اي از باب پنجم كه در يادم بود خواندم باز گفت البته منظور ديگري داشته است در ثاني ما نبايد بهيچوجه بچنين دانشمندي خرده بگيريم براي اينكه ما همگي از كتابهاي اين دانشمند بزرگ درس خوانده و پرورش يافته از گفتارهاي او هستيم از طرف ديگر جواني مرحلة عشق است سعدي نيز اين را طي كرده كه جاي نكوهش نيست.

 

ديدم آقايان خيلي پرت هستند طوري نيروي داوري را از دست داده اند كه نيك و بد را نمي توانند تميز دهند گفتم آقايان اينهم شد حرف چون آقاي سعدي است نبايد خرده گرفت. مخصوصاً ما بخود حق مي دهيم كه بكوشيم اين اشعار سراپا زيانمند را از ميان برداريم بسوزانيم و نگذاريم بچه هاي معصوم و پاك ما اين سخنان بسيار زشت را بخوانند چگونه خرده نگيريم؟ در صورتيكه اين آشكارا دم از بيغيرتي مي زند با اين سخنان چگونه او را نيك بدانيم يك شخص نيك هرگز اين سخنان منافي با عفت را نمي زند.

 

ببينيد در مقابل جوابشان چه شد؟ يكي با تمسخر گفت بگمانم آقا نيز از كسرويون مي باشد. گفتم كسرويون چيست ما طرفدار حقيقت و راستي هستيم آقاي كسروي نيز چون سخنانش سراپا راستي و حقيقت است قبول كرده و ارجمندش مي داريم در ثاني شما چه كار با كسرويون بودن من داريد اگر مي توانيد جواب گفته هاي مرا بدهيد خلاصه چون جواب نتوانستند سخن را عوض كردند.

 

اينك ذيلاً قسمتي از حكايات و اشعار باب پنجم را مينگارم از طرفداران چنين مفاخر ملي خواستارم جواب بنگارند تا منظور ديگر سعدي روشن شود و دانسته شود خوانندگان كتاب را آقاي سعدي بكدام طرف سوق ميدهد.

 

حكايت (5) يكي از متعلمان جمال بهجتي داشت و معلم را از آنجا كه حس بشريت است با حسن بشرة او ميلي داشت زجر و توبيخي كه با كودكان ديگر كردي در حق او روا نداشتي و وقتي كه بخلوتش دريافتي گفتي : شعر

 

نه آنچنان به تو مشغولم اي بهشتي روي      كه يار خويشتنم در ضمير مي آيد

   

ز ديدنت نتوانم كه ديده بر دوزم               و گر مقابله بينم كه تير مي آيد

 

در حكايت (8) مي گويد : ياد دارم كه در ايام پيشين من و دوستي (چون بادام دومغز در پوستي) صحبت داشتم ... يا ـ درها دربسته رقيبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب.

 

سعدي خط سبز دوست دارد          نه هر الف جوالدوزي.

 

نگار من چو درآيد بخندة نمكين      نمك زياده كند بر جراحت ريشان

 

باز آي مرا بكش كه پيشت مردن     خوشتر كه پس از تو زندگاني كردن

 

چون باز آمد بازار حسنش شكسته متوقع بود كه در كنارش گيرم كناره گرفتم

 

بيك نفس كه برآميخت يار با اغيار          بسي نماند كه غيرت وجود من بكشد

 

بخنده گفت كه من شمع جمعم اي سعدي    مرا از آن چه زيان كه پروانه خويشتن بكشد

 

در فراق يكي مي گويد :

 

دوش چون طاووس مينازيدم اندر باغ وصل      اين زمان اندر فراق يار مي پيچم چو مار

 

خلاصه امثال اينها بيشتر است.

 

ما چندين بار گفته ايم شعر سخن است و سخن نيز بايد بهنگام نياز گفته شود. حالا بگوييد چه نيازي سعدي را از گفتن اين اشعار و سخنان زشت و امثال اينها بوده مگر نه اين است كه بآموزگاران ( كه سرنوشت تربيت كودكان ما در دست ايشان است ) درس بيغيرتي و عشقبازي داده؟ نمي دانم آقاياني كه طرفدار مفاخر ملي ( اين شعرا) هستند چرا تاكنون جواب داوري توده را نمي دهند جواب بدهيد يك دانش آموزي كه سالهاي سال از پدر و مادر سعدي را چون بت پرستيده و اشعارش را وحي آسماني دانسته وقتي از زبان آموزگار خود اين مزخرفات را بشنود چه مي فهمد جواب بدهيد بنويسيد تا شما را بشناسيم.

تبريز ابوالفتح نوتاراج

 

پرچم : خدا را سپاس كه روزي رسيده كه اين سخنان را از جوانان مي شنويم. كساني كه مي گويند جواني مرحلة عشق است ... بهتر است بدانند كه عشق گرايش يك مرد بيك زنست. آنچيزي كه سعدي مي گويد عشق نيست و ناپاكيست. آنگاه گرفتم كه سعدي در جواني ناپاكيهايي داشته چه مي بايسته كه در پنجاه سالگي آنها را بنويسد و همه را آگاه گرداند ، چه مي بايسته كه بناپاكيهاي خود بنازد؟ هرچه هست امروز بايد كوشيد و نشاني از اينگونه سخنان نگزاشت. بايد مردانگي كرد و همه را بآتش كشيد.

(پرچم روزانه شمارة 213 سال يكم آدينه 24 مهرماه 1321)

 

دربارة رمان

ـ2ـ

 

رمان بلاي جامعه است

آقاي كسروي دارندة پرچم ، نخست مي خواهم بنام آزادگان آمل از كوششهاي فراواني كه شما در انتشار پرچم ابراز مي داريد و در اين راه نه از دشواريهاي مادي و نه از ياوه گويي هاي نامرداني چند كه سود خود را در اغفال جامعه مي دانند نهراسيده و همچنان مردانه در كار خود پيشرفت ميكنيد سپاسگزاري و ارجشناسي فراوان نمايم. اينكه ستوني از نامة پرچم را مخصوص رمان نموده و همراهان را دعوت نموديد كه از زيانهاي اين مار خوش خط و خال كه مانند زهري كشنده در ميان جوانان ما ريشه دوانيده و اوقات گرانبهاي مردان و زنان اين سرزمين را كه در اين بحران جهاني بايستي صرف كارهاي سودمند گردد بخود مشغول داشته آنچه مي دانند بگويند تا شايد چشم و گوش توده باز شده از اين افسانه هاي پوچ و بيمعني كه بهزار اسم عجيب و غريب منتشر مي شود استقبالي بعمل نياورند شايان بسي تمجيد و تحسين است. گرچه خامة تواناي دارندة پرچم خود بتشريح معايب و مفاسد بطوري قادر است كه ديگر نيازي بگفتن اين و آن ندارد ولي چون منظور آن استاد ارجمند (داوري توده) بوده و مي خواهند عقايد آزادگان را كه در همة شهرهاي ايران پراكنده بوده و با مشعل فروزان پيمان و پرچم راه زندگي جامعه را روشن دارند انتشار دهند من نيز با آنكه چندان ذوق نويسندگي ندارم بر خود لازم ديدم كه مفاسد رمان را تا آنجايي كه ميسر است بنگارم :

 

اولاً بايد ديد اين كلمة (عشق) كه ورد زبان هر كودك دبستاني شده و سوژة اغلب افسانه هاي بيسر و بن است خود چيست و معني اش كدام است؟ آيا عشق بمعني اين است كه اگر جواني دل بدختري و يا دختري دل بجواني داد و از دلدار خود محبت نديد بايد خود را بكشد؟ آن روزگاري كه عشق داستاني مي گرديد و از افسانة ليلي و مجنون صد كتاب مي پرداختند گذشت! امروز آن داستانها در پيش آزادگان ارجي ندارد ، امروز بايد مرد كار شد ، زندگي با عشقبازي سازگار نيست و آقايان نويسندگان بدانند كه هر جملة عاشقانه اي كه در داستانهاي سراپا پوچ خود بكار مي برند حربة زهرآگيني است كه بجان جامعه فرستاده اند و بوسيلة آن يكعده از جوانان و دختران بي خبر را بنام عشق فداي شهوت ساخته و عمري سيه روز مي كنند ، اساساً مادام كه نبشته ها و گفتارهاي خوب و خواندني مانند پرچم و پيمان در دسترس ما ست چه نيازي به نوشتن و خواندن اينگونه رمانها و افسانه هاي زيانبخش است؟ بياييد از امروز همچنانكه آقاي كسروي ميخواهند و سود خودمان هم در آن است پشت پا به شعرهاي ناپسند و رمانهاي ناسودمند زده و بافسانه نويسان و شعرا بفهمانيم كه هرگز فريب آنها را نخورده و هميشه در زندگي آزادانه و پاكدلانه قدم مي گذاريم.

آمل ـ قاسم سعادت

 

پرچم ـ از نوشتة آقاي سعادت خشنوديم و راستي را اين كتابهاي رماني جز بسوزانيدن نمي شايد و هر مرد باغيرتي همينكه رماني در دست دختر يا پسر يا همسر خود ديد اگر بهره از خرد دارد بايد آنرا بگيرد و يكسره ببخاري يا باجاق اندازد. اين كتابهاي شوم به بيش از آن نمي ارزد. اما دربارة عشق ما نمي گوييم نباشد. عشق بمعني درست خود گرايش و دلباختگيست كه ميانة يكزن و يكمرد پيدا مي شود و چاره اش آنست كه زناشويي كنند و خانواده پديد آورند. اما اينكه يكدختر و يك پسر ساليان درازي با هم عشقبازي كنند و بجاي زناشويي بآميزشهاي ناروا پردازند آن پستي و پليديست نه عشق. نتيجة اين عشقهاي پليد است كه دخترهاي بسياري را بروزهاي سياه نشانيده و نشيمنش را به شهرنو كشانيده. آري جوانهاي پست و پليد بجاي زن گرفتن با اين عشقبازيها بسر مي برند.

 

يك كار زشت ديگري دربارة دختران كار آنمردان پليديست كه بنام صيغه چند شبي با دختري آميزش مي كنند و سپس بيرونشان مي فرستند كه بيشترشان ناگزير مي گردند براههاي سياهكاري بيفتند. اين كار را بيشتر آخوندهاي پولدار و حاجي هاي مفتخوار مي كنند و در هر شهري چند تني از اين نامردان هستند و نزد خود اين را گناه نمي شمارند زيرا كه صيغه كرده اند.

 

تفو بر اين نامردان! تفو بر كيش و آيينشان. از يكدختر بينوايي سرماية زندگانيش را با بهاي بسيار اندكي مي گيرند و او را تيره روز مي گردانند و خود را گناهكار نمي شمارند. اينست نمونه اي از دينداري اينان.

ما اينان را نيز پست و پليد مي شناسيم و بياري خدا بايد روزي بهر يكي كيفر سختي دهيم.

 

داوري توده

 

آقاي مدير محترم نامة گرامي پرچم

از بدو انتشار پرچم تاكنون همة آنها را خوانده و چون حقيقت بوده همة آنها را پذيرفته و بكار بسته ام كوتاه سخن آنكه خود و خدا و حقايق زندگي را ( تا آنجايي كه در اينمدت نوشته اند) شناخته ام و اينك با 10 ماه پيش خود فرق زيادي نموده ام در اينصورت منهم يكي از هزاران افراد طرفدار حزب آزادگان بوده و چون اين حزب خواهان حقيقت است منهم همه چيز خود را مرهون زحمات آن نويسندة دانشمند بوده و بدينوسيله با خامة شكستة خود مي خواهم از زحمات طاقت فرسايي كه آن مدير محترم در اين راه تحمل فرموده اند سپاسگزاري نمايم.

 

اينك گفتگويي كه بين من و چند نفر از خراباتيان واقع شده ذيلاً بعرض مي رسد.

 

چند روز پيش با يكي از دوستان يكرنگ از در خرابات عبور مي كرديم باصرار ايشان وارد و چند نفر نيز از آنها نشسته بودند از هر دري سخني پيش آمد تا سخن به فلسفة تشكيل آزادگان و مرام و عمليات آنها از بدو تأسيس تاكنون رسيد. يكي از آنها اظهار نمود اين زحمات بيهوده ايست كه آقاي كسروي متحمل شده اند زيرا بشر نيكي پذير نيست و خداوند از ازل ما را نيك و بد خلق كرده بنابراين خوبي و بدي ما طبيعي است. چگونه مي توان آدمي را كه جبلاً بدخلق شده با نصيحت و پند و يا زجر و بند خوب نمود گفتم آيا گفتارهاي نويسندة پرچم راجع به جان و روان خوانده در اطراف آنها فكر كرده ايد؟ جواب داد بلي.

 

گفتم جواب اينها را چه مي دهي گفت خوب و بد لازم و ملزوم همند.

 

خطا بود ز خطازاده گر خطا نكند ـ برنيايد اين دو كار از هيچ فرد ، مردي از نامرد. نامردي ز مرد.

 

ترا بخدا ملاحظه كنيد اين مردم چه باورهايي دارند آقاي كسروي اينمردم از دو حال خارج نيستند

 

1ـ يا نادان هستند و دائماً عقل آنها از درك حقايق قاصر است در اين صورت چندان بايد براي آنها خواند تا هدايت شوند و به حقيقت بگروند.

 

2ـ و يا گفته هاي خردپذير شما را مي فهمند ولي تعمداً گردن نمي گزارند در اين صورت نيز بايد آنها را در وادي ضلالت و گمراهي بحال خود سرگردان گذاشت تا در چاه بيفتند و سزاي خويش را ببينند.

 

آقاي كسروي شما پيش برويد و از هيچ چيز بيم نداشته باشيد زيرا خدا و مردمان پاكدل پشتيبان شما هستند.

آبادان ـ خسرو سليمانيان

 

پرچم : يكي از بدآموزيهايي كه در ميان جوانان درسخوانده ريشه دوانيده همينست كه بگويند : آدمي نيكي پذير نيست ، بدي در طبيعت آدمي گزارده شده ، اين مردم نيك نمي شوند ، براي كساني كه مي خواهند دست از هوسبازيهاي خود برندارند دستاويز خوبي پيدا شده ، و پيداست كه اينان تا بتوانند گفته هاي ما را نخواهند پذيرفت و اينگونه پاسخها را خواهند داد. ولي تا كي خواهند توانست اين نبرد با حقايق را پيش برند؟. تا كي خواهند توانست با اين انديشة پوچ و بيپا زندگي بسر برند بياري خدا نزديك است آنروزي كه اينان بپاي حساب خوانده شوند.


نوشتة يك بانو

 

آقاي كسروي

من از طرف خودم خيلي تشكر مي كنم براي اينكه در اين دوره تا حال از يك نفر نشنيده و نديدم كه بگويد آن شاهنشاه سابق ما در راه ايرانيان در اين مدت كم چقدر زحمتها كشيده و اقبال ايران مرده را تازه زنده كرده بود و آن خدماتي كه آن شاهنشاه كرده بود تا حال هيچ يك از پادشاهان ايران باينكار قادر نشده بودند بعضي از مردمان نادان و بي تجربه عيب مي گيرند و مي گويند : خيلي ظلم كرده بود ، سئوال مي كنم چه ظلم؟ مي گويند پول مي گرفت! چه پول؟ ماليات زياد خوب آنكه عيب نيست كه براي شاه مي گيريد ولي اگر قدري در اطراف اين موضوع تفكر كنيد همان پولها را بخود شماها رد مي كرد و همان پولها را بآبادي كشور خرج مي كرد ، از آن پولها كارخانجات و راه كار كرده و اسباب معيشت زندگي خود را فراهم ميكردند همچنين مدارس بسيار عالي از قبيل علمي و صنعتي و دانشگاهي تأسيس كرده بود و تمام بچه هاي غني و فقير آنجا تحصيل كرده و بعد از اتمام درس هر كس پي كاري رفته و در حقيقت از كارهاي بد هزاران فرسنگ دور بودند و از همه مهمتر امنيت كشور بود كه تمام آن پولها را داده بود براي پاسبان و نظامي و امنيه كه جان و مال مردم را حفظ مي كردند كه در آن موقع يكنفر زن نصف شب از مشرق تا مغرب راه مي رفت كسي از ترس آن جرئت نمي كرد بپرسد كجا مي روي و همان پولهاست كه آنها را براي تأمين بيمارستانها و پرورشگاهها كه جان هزاران مردمان فقير را از بدبختي نجات داده صرف كرده است.

 

باري اگر همة خدمات آن شاه را اينجا بنويسم البته يك كتاب تاريخي خواهد شد.

 

آن نعمتي عظيمي بود كه خداوند آن را به ايرانيان عطا فرموده بود و چون شكرش را بجا نياورديم دوباره از دست ما گرفت.

بانو م. افشار

 

پرچم : از اين احساسات پاكدلانة يك بانو خشنوديم. ولي اي بانوي بافهم يكي از كارهاي نيك آن شاه از ميان بردن چادر و چاقچور و يا پيچه و روبند زنان بود كه اكنون بدخواهاني مي كوشند آن را دوباره برگردانند[1] و اين بشما بانوان بافهم است كه دست بهم دهيد و از بازگشت آن جلوگيريد بشماست كه در چنين هنگامي يك هنر و دليري از خود نشان دهيد. شما بكوشيد و همة مردان بافهم و غيرتمند پشتيبان شما هستند.

 

شما بانوان درسخوانده بايد اين اندازه فهم و جربزه از خود نشاندهيد كه افزار دست ملايان نافهم و مغرض نشويد. اين اندازه فهم و هوش از خود نشان دهيد كه پس از اينهمه جشنها كه بنام برداشته شدن چادر و روبند گرفتيد و آنهمه سخنها رانديد دوباره خود را گرفتار آن توبرة سياه نسازيد اين بسيار ننگست كه شما تصور كنيد پاكدامني در آن چادر و پيچه بوده است. چنين تصوري بسيار بيخردانه است. بازگشتن بچادر يك لطمة بزرگي بآبروي كشور شماست همت كنيد و جلوگيريد. بسخن آن پيره زنان پندارپرست كه رشتة اختيارشان در دست ملايان مردمفريب است گوش ندهيد.

(پرچم روزانه شمارة 214 يكشنبه 26 مهرماه 1321)


[1] : براي آگاهي از كوششهاي شومي كه بدخواهان بدستياري ملايان كردند تا زنان را به چادر بازگردانند پيشگفتار كتاب « انكيزيسيون در ايران» را بخوانيد.

احمد كسروي...
ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 213 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 21:45