71 ـ بايد بهتر از اين چاره انديشيد

ساخت وبلاگ

آنمردمي كه از راهش برهايي خود نميكوشند ، آنمردميكه چشم براه حوادث دوخته رهايي خود را از آن ميخواهند ، آنمردمي كه چارة سختي ها را با نذر و دعا و قرباني ميكنند ، آنمردمي كه مقصود خدا را از آفرينش درنيافته خود را با كارهاي بيهوده اي سرگرم ميسازند ـ چنين مردمي هميشه دچار سختي ها خواهند بود و هميشه لگدمال ديگران خواهند گرديد. ما از سالياني اين روزها را مي ديديم و پياپي ياد آوري ميكرديم.

 

با اين حال ما نمي خواهيم با هم ميهنان خود همدردي نكنيم. نمي خواهيم در چنين هنگامي زبان بسرزنش بگشاييم ما نيز در اين درد شريكيم. ما نيز دلمان بمردم بينوا مي سوزد. اينجا پايتخت است ، هنوز ما در نخستين ماه پاييز مي باشيم ، هنوز همة خرمنها برچيده نشده. در چنين جايي و در چنين هنگامي مردم گرسنگي ميكشند. پس جاهاي ديگر در چه حال است؟!.. پس زمستان يا بهار چه خواهد بود؟! تا هنگام درو سال ديگر برسد چه سختي ها روي خواهد داد؟!.. اينها انديشه هايي است كه هركس را بحيرت مي اندازد.

 

باز بايد گفت و نوشت. باز بايد آواز بلندگردانيد. روزنامه ها نيك ميكنند كه مي نويسند آن گفتگوها كه پريروز در مجلس رخداد نيز نيك بوده. اين رفتار دولتها كه پياپي اسكناس چاپ ميكنند و بر سختي زندگاني مي افزايند بخردانه نيست. اين كشور را بيك آشوب بزرگي دچار خواهد گردانيد و بيش از همه خود دولت بسختي خواهد افتاد.

 

اين كاركنان ادارات كه يك گروه انبوهي در تهران و ديگر شهرها هستند در برابر افزايش روز افزون نرخها كه بيش از همه نتيجة اسكناس چاپ كردنهاي دولت است از پا افتاده و بالاخره در يك آيندة نزديكي بآنجا خواهد كشيد كه دست از كار بكشند و درپي چاره باشند. تا كي ميتوان بگرسنگي تاب آورد؟!.. تا كي ميتوان خاموش ايستاد و آوازي در نيآورد؟!.. آيا دولت چنين گماني نمي برد؟!.. و آنگاه اين رشته كه بدينسان سردرازي پيدا كرده به كجا خواهد انجاميد.

 

ما ميدانيم كه دولت با يك دشواريها روبرو مي باشد. كشور ما اكنون در حال عادي نيست. بودن بيگانگان از يكسو و بسته بودن راه اروپا از سوي ديگر دشواريهايي براي اين كشور پديد آورده كه هر بافهمي آنرا ميداند. ليكن بايد ديد آيا چارة دشواريها تنها اسكناس چاپ كردن است؟ آيا راه ديگري ندارد؟!.. و آنگاه اين رشته كه بدينسان سردرازي پيدا كرده بكجا خواهد انجاميد؟!..

 

نزديك بيكسال است كه قانون منع احتكار وضع شده و هنوز كمترين نتيجه اي از آن بدست نيامده. دولت بيكبار خود را از پرداختن بانبارداران و گرانفروشان كنار ميگيرد. دولت تنها راه چاره را در افزودن بشمار اسكناسها ميداند و همينكه خبر آن انتشار مي يابد بهانة نويني بدست گرانفروشان مي افتد كه نرخها را بار ديگر بالا برند. اين است حال كشور ايران.

 

بيك ياوه گوي چندين ارج نبايد نهاد

 

چنانكه خوانندگان آگاه گرديده اند يكمرديست ياوه گويي بنام هواداري از شاعران كه همچون خود او ياوه گويند در روزنامة خود كه چند ماه يكبار يك شماره بيرون مي آيد بسخنان زشتي كه نمونة پستي اوست پرداخته است و چون ميداند كسي روزنامه او را نميخواند نسخه هائي از آنها براي كساني از ياران ما كه نامهاشان را از پرچم ياد گرفته فرستاده است. در پاسخ او نخست تلگرافي از آقاي ضياء مقدم از مراغه رسيد كه بچاپ رسانيديم و سپس شرحي آقاي حاذقي نوشته بودند كه آنرا نيز چاپ كرديم ، سپس نوشته اي از آقاي مهران آمد كه خوانندگان در شمارة ديروزي خوانده اند و خود شرح پرمغز و استواري بود. جز از آنها نوشته هائي از آقايان برهاني و مفتخر و دشتي از بندر شاپور و نوشته اي از آقاي مهدي ع از يزد رسيده كه هريكي پاسخهايي با دليل بآن مرد پست داده اند اينست ميگويم « بيك ياوه گو چندين ارج نبايد نهاد » آقايان دورند و اين مرد را نمي شناسند يكمرد بي سواديست كه بايستي نوكري يا باربري كند و نان بخورد نكرده با هوچيگري زندگي مي نمايد. چنين كسي چه ارجي دارد كه ياران اينهمه دلتنگي از گفته هاي او نمايند؟!..

 

از آنسوي اين تنها نيست و اينان يكدسته اي هستند كه سرمايه شان اين زشتگوئيهاست و اگر شما بخواهيد پاسخ دهيد بايد از كار بازمانيد در حاليكه هيچ نتيجه اي نخواهد بود زيرا آنان نه كسانيند كه بدليل گوش دهند و يا دربند منطق باشند. شما در برابر آنان استناد بخرد ميكنيد در جائيكه آنان از چنان نيروئي بي بهره اند چنان در نادانيها غرقند كه خردهاشان بيكبار بيكار گرديده است. بهرحال در پستي اين نادانان همان بس كه ما مي نويسيم شاعران مردم را بجبريگري دعوت كرده اند ، بميخواري برانگيخته اند از نافهمي ، جهان را هيچ و پوچ پنداشته اند ، بيشرمانه دم از امرد بازي زده اند ، از اين و از آن گدائي كرده اند ما اين زشتكاريهاي آنان را مي شماريم اين بيخردان در پاسخ بآن ياوه گوييها مي پردازند و اين نمي فهمند كه در برابر اين ايرادها از آن ياوه گوييها كمترين نتيجه نتواند بود و ديگر پرده دريده شده اين نمونه اي از پستي انديشه هاي آنانست اينان نمي فهمند كه مردان گردنفرازي كه مرا ناديده ياري و پشتيباني مي نمايند و از دور و نزديك دست همراهي دراز ميكنند در ساية آن حقايق است كه نشر ميشود و اين از نافهميست كه چنين پندارند با سخنان زشت خود جلوگيري خواهند توانست.

 

كوتاه سخن آنكه امروز از اين ياوه گويان بي فرهنگ پروايي نبايد داشت ولي نزديك است روزي كه سزاي بي فرهنگي خود را دريابند.

 

در پاسخ اين ياوه گو نوشته هايي نيز از آقايان مفتخر دشتي و برهاني از بندر شاپور رسيده. نيز آقاي باوفا پاسخهائي بدو روزنامة بي فرهنگ ديگري كه باز زباندرازي كرده بودند داده و نسخه هاي آنها را بنزد من فرستاده. بآقايان سپاس ميگزارم ولي بهتر است از چاپ نوشته ها درگذريم. زيرا موضوع كوچكتر از اينهاست.

 

ما آنروزيكه باين راه برخاستيم اينها را نيز ميدانستيم ولي نبايستي از بهر اينها از راه خود رو گردانيم از آنسوي اين بيفرهنگيها جز نشاندادن پستي خود آنكسان معناي ديگري ندارد و ما را هيچ زياني نتواند بود. ما بايد درپي اين باشيم كه هر روزي يك گامي بسوي جلو پيش رويم و اينها مانع ما نتواند بود.

 

از آنسوي دوباره ميگويم اينان بزودي سزاي خود را خواهند ديد.

 

پاسخ ديگري به پيام بهاييان

 

آقاي كسروي

 

پيام بهاييان در شمارة 214 پرچم توجه مرا جلب نمود مي خواهم بدينوسيله پاسخ ديگري براي آن بنويسم ـ من قبل از اينكه براه پاكديني بگروم بهايي متعصب بودم و نيك مي دانيد در سه سال پيش كه نزد شما آمدم با بودن آقايان واعظ پور و واهب زاده و ديگران با چه حرارت و التهابي از بهاييگري دفاع مي نمودم ولي پس از اينكه ايراد شما را شنيدم و كتاب راه رستگاري و مهنامة پيمان را مطالعه كردم معني حقيقي دين براي من روشن گرديد و باشتباه خود متوجه شدم و به نارسايي كيش بهايي در مقابل حقايق پيمان اعتراف نمودم بدينجهت خلاف انسانيت و عقل دانستم كه گفته ها و نوشته هاي خردپذير شما را نپذيرم و پشتيباني نكنم و بترويجش نكوشم از همان موقع در مجالس و محافل بهايي بگفتگو پرداختم و آنان را بخواندن پيمان و ديگر كتابهاي شما دعوت نمودم و ايرادهاي عقلي و علمي كه از شما شنيده و در پيمان خوانده بودم بميان آورده پاسخ خواستم آقايان بجاي پاسخ مانند ملايان به هياهو برخاسته و سخنان عجيب بزبان آوردند كه فلاني ناقض شده ، ازلي شده ، به تفرقة ياران ، و تزلزل جوانان ، و ايجاد رخنه در ايمان آنان ، مشغول است و بانهدام امرالله ميكوشد ، با ناقضين رفت و آمد مي كند ، و با صبحي معاشرت مينمايد ، مفتشين و جاسوسين باطرافم گماردند عرصه را باندازه اي برايم تنگ گردانيدند كه ناگزير شده از ادارة خريد جنس ارتش كه رئيس آن آقاي علايي ( از بهاييان بنام ) ميبود و بمن اذيت و آزار مي رسانيد استعفا داده بدادگستري رفتم.

 

پس از چند روزي هم برگهاي ماشين شده بنام ( اخبار امري ) از طرف محفل روحاني باين مضمون انتشار دادند : احبا از رحيمي دوري كنند و مذاكره ننمايند زيرا متزلزل شده آنها را از جادة مستقيم امرالله منحرف مي سازد (نمونه اي از آن برگها در نزد من موجود است) زيانهاي ديگري نيز بمن رسانيده اند فعلاً از افشاء و ابراز آنها خودداري مي كنم با وصف [اين؟] گذشته گذشته اكنون كه آقايان پيام فرستاده و حاضر شده اند بنشينيد و گفتگو نمايند من با كمال ميل و رغبت حاضر هستم هر كس را انتخاب نمايند و هر كجا را تعيين فرمايند بروم و برادرانه بگفتگو پردازم بشرط آنكه كتابهايشان را بميان گزارند و خرد را داور سازند و از آوردن حديث و شعر احتراز جويند و از راه دليل و منطق پيش آيند و گفتگو را نيز روي كاغذ آورند كه هيچگونه جاي ترديد و انكار باقي نماند در اين ضمن اين را هم روشن گردانم آقايان وقتي كه در برابر يك ايرادي در مي مانند بهانه آورده مي گويند چون اين موضوع مربوط به سياست است جمال مبارك (بهاء الله) فرموده بسياست مداخله نكنيد [1] و بدين عنوان از پاسخ طفره ميزنند و اي بسا بگفتگو و جلسه نيز خاتمه داده پراكنده مي گردند چون اين قضيه يك نوع پناهگاه و گريزگاهي است بايد مواظبت فرمايند باين روية نامطلوب نيز متمسك نشوند

تهران ـ محمدباقر رحيمي

 

[1] : يكي از آشنايان به درستي مي گفت : اينكه به بهاييان دستور داده شده به سياست مداخله نكنند ، جز يك دستور سياسي نيست!

 

داوري توده

 

آقاي كسروي اگر بگوييم كه همة عقب افتادگي تودة ايراني در هنايش ( اثر) اشعار زهرناك است بي شك بيجا نگفته ايم. روزي كه همة پيشوايان ملل مردمان خود را براستي و كوشش و كار ترغيب مي كردند ، مفاخر ملي ما نيز ساختة فكر خود را در لباس شعر بيرون مي دادند. شگفت آنكه بزودي اين اشعار گل سرسبد كتابخانه ها شد ، تا جاييكه با دلكش ترين نغمه ها در صفحات گرمافون خوانده مي شود :

 

مي نوش كه عمر جاوداني اين است      خاصيت روزگار فاني اين است

 

هنگام گل و لاله و ياران سرمست       خوش باش دمي كه زندگاني اين است

 

اين است انگيزة عقب افتادگي ما. راستي جاي غمگساري است شاعريكه اين تودة بيخبر سنگ هواخواهيش را بسينه مي زند مي گويد :

 

لب باز مگير يكزمان از لب جام      تا بستاني كام جهان از لب جام

 

و باز :

 

ايام شباب است شراب اوليتر          هر غمزدة مست و خراب اوليتر

 

عالم همه سربسر خرابست خراب    در جاي خراب هم خراب اوليتر

 

آقايان مخالف اين است گفته هاييكه شما با هزاران تبختر خاطر مفاخر مليش مي ناميد و برخ بيگانگان مي كشيد[؟].

 

بياييد يك دم از هوچيگري دست برداريد و بحال اين تودة گمراه رحم كنيد ، با چشم بازتر به محيط خود بنگريد عقايد مردان قرن هفتم را بخودشان بازگذاريد تا از اين كجروي نجات يابيم ، بياييد دست يگانگي بهم داده و بر ضد شعر ( مقصود شعر بد و گمراه كننده است ) ، رماننويسي ، نوحه سرايي ، دعا نويسي ، صوفيگري ، درويش مسلكي ، فحشاء ، ميخوارگي نبرد كنيم و نژاد ايراني را ازين آلودگيها پاك و چون آئينه شفاف كنيم سپس راه هاي راست را برگزينيم تا كشتي ما از اين گرداب نجات يابد. شگفت آنكه بيشتر مخالفين ما كتابفروشاني هستند كه قفسه هاي آنان پر از اين گونه كتابهاي زهرآلود است يا كسانيكه كتابها را سروده يا منتشر ساخته اند. اينها چون سودهاي خود را در نيستي مي بينند هو و جنجال راه انداخته و سنگ ناروا بسينه مي كوبند.

 

آقاي كسروي شما را از طرف تودة پاك و نجيب ايراني باين اقدام مفيد كه قطعاً سعادت ملت در آنست تبريك مي گويم و اميدوارم در انجام اين كار نيك كوشا بوده رستگار گرديد.

اهواز مصطفي برخشان

(پرچم روزانه شمارة 216 آدينه 1 آبان ماه 1321)

 

پاسخ بيك ياوه گو

 

« بدا بحال مردمي كه قفل بدهان نادانان خود نزنند» ـ پيمان

 

در يك ورقپاره اي شرحي زير عنوان ( پاسخ پيمان و پرچم) خواندم و بر آلودگي اين توده بسي تأسف خوردم و بر آن ناكسان نافهم كه مي خواهند با گفتن چند جملة زشت و ناپسند خود را همسر و همرنگ اين مرد بزرگ خوانند نفرين فرستادم و بر شهامت و توانائي آقاي كسروي كه در راه يك توده اي كه آلودگي او را اندازه نيست صد رنج مي برد از غيرتمندي و آزادگي دمي از پا نمي نشيند آفرين گفتم. خدايت رهبر و پشتيبان باشد اي مرد غيرتمند. گفتم عنوان آن « پاسخ به پيمان و پرچم» بود اما آنچه در او ديده نمي شد پاسخ بود و دليل و بيان. يك تيكه از گفته هاي او را براي نمونه اينجا مي آورم ( چند روز پيش كه ورق سياهي بنام پرچم در دكان عطاري بدستم افتاد به نگارشي ناستوده از دارندة پرچم برخوردم كه با روش ناپسنديدة خود دوباره بخداوندان علم و ادب و پيشوايان دانش و بينش كه ماية افتخار جهانيان مي باشند انتقاد و توهين نموده بود.) روي ناداني سياه باد كدام يك از اين كلمات پاسخ است؟ آيا به سخن استواري مانند (سخن چه نظم و چه نثر بايد از روي نياز باشد) نگارش ناستوده گفتن پاسخ است؟. يا به شاعران هرزه گو كه جز در راه ساده و باده و غيرت كشي سخني نگفته اند خداوندان علم و ادب گفتن پاسخ است؟! كدام يك از اينها پاسخ است.

 

من شرم دارم يك يك گفته هاي آن نويسندة بي آزرم را در اينجا بياورم و قصدم هم پاسخ نويسي [به] آن مرد ابله نيست زيرا جواب ابلهان خاموشيست آنانكه آن نامة سياه را خوانده اند

 

مي دانند من چه آتشي در دل افروخته دارم. آخر اي بي ادب تو خودت را اديب و طرفدار ادبا مي شماري پس اين بي ادبي ها از كجاست. نه اين است كه تو هم در مكتب همان ادبا درس خوانده اي؟ بزودي برسد روزي كه رويت همچون دلت سياه گردد.

 

آقاي كسروي اينها يا نمي دانند يا از خوان نعمت ديگران متنعمند به نادانان ببخشاي و ديگران را براي عذاب روز رستاخيز ملي واگذار. اي ايرانيان از ياوه گويي تني چند بيخبر و خيره سر افكارتان متشتت نشود وقت را غنيمت شمريد دست اتحاد و برادري بسوي آزادگان دراز كنيد زيرا راه دور است و رنج بسيار. گمان نكنيد رهبري و راهنمايي هر كس را شايد. دوام اين زمزمه ها كه از هر گوشه و كنار مي شنويد چون حباب روي آب است فقط اين آزادگانند كه مي توانند اين قافلة پراكنده را به پيشوائي همان مرد تواناي غيرتمند كه جز رهايي شرق آرماني ندارد بسر منزل مقصود برسانند. اي جوانان پدران شما آنچه لازمة پدري بود در حق شما نكردند و همانطوريكه اكنون شما حق داريد بر آنان نفرين فرستيد فرزندان آيندة شما هم اگر دربند آتية آنان نباشيد بر شما نفرين خواهند فرستاد. بكوشيد خود را از آلودگيهاي چند صد ساله رها سازيد و دامن خود را از ننگ و خواري و زبوني بتكانيد و پشتيباني از آزادگان دريغ نگوييد تا در آتيه سرفراز و سربلند باشيد.

 

اي آزادگان خداي پاك از پاكي دلتان آموزگاري توده را بشما عطا فرموده بكوشيد و از پا ننشينيد و فراموش نكنيد كه خدا با ماست.

همدان ـ خليل مهران

 

پرچم ـ نويسندة آن روزنامه كوچكتر و بي ارجتر از آنست كه ياران از نوشته هاي وي دلتنگ گردند. شايد آقاي مهران او را نمي شناسند ولي در تهران همه او را مي شناسند.

(پرچم روزانه شمارة 215 پنجشنبه 30 مهر ماه 1321)

احمد كسروي...
ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 219 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 21:46