74 ـ در پيرامون خرد

ساخت وبلاگ

در ايران خرد را نه تنها نميشناسند و بكار نميبرند ، دسته هاي بسياري با آن دشمني نموده اند. كتابهاي فارسي پر از نكوهش خرد است و صوفيان و خراباتيان و باطنيان و همچنين بسياري از كيشها با آن دشمني نشانداده اند. در كتابهاي صوفيان اينگونه جمله ها فراوان است : « چون عقل راه بجائي نمي برد پاي در راه سير و سلوك نهادم و طالب كشف و شهود گرديدم» يا « چون بناخن خرد گره از كار نميگشود دست در دامن عشق زدم».

 

مولوي ميگويد :

 

عشق آمد عقل او آواره شد      صبح آمد شمع او بيچاره شد

 

همو ميگويد :

 

پاي استدلاليان چوبين بود      پاي چوبين سخت بي تمكين بود

 

خراباتيان نيز همان راه را پيموده از خرد نكوهشها كرده اند. حافظ ميگويد :

 

قياس كردم و تدبير عقل در ره عشق      چو شبنمي است كه در بحر ميكشد رقمي

 

حسن صباح پيشواي باطنيان نيز همين راه را پيموده و سخناني در كاستن از ارج خرد ستوده [سروده؟]. همچنين كيشها ، هركدام را كه ميگيري از خرد گريزانند. اين دسته ها چون فريبنده و گمراه كننده بوده اند ناگزير با خرد دشمني نموده اند همچون دزدي كه از تابش ماه و روشنايي چراغ گريزان مي باشد. فرقست ميان آنكه كساني در جستجوي راستيها باشند با آنانكه جز فريب مردم نخواهند. اينان فريب مردم را خواسته اند و نشگفت است كه با خرد دشمني نموده اند. داستان اينان داستان آن چيت فروش كوچه گرديست كه نيم ذرعي همراه نمي آورد و بزنان چنين ميگفت : نيمذرعي چه ميخواهد؟!. اين نيمذرعي ها درست نيست ، من با وجب بهتر ذرع ميكنم. هر شش وجب من يكذرع است.[1]

 

شما از صوفيان بپرسيد : عشق چيست كه اينهمه بآن مينازيد؟! اينهمه نامش ميبريد؟! بكه يا بچه عشق مي ورزيد؟!. ميدانم خواهند گفت : عشق بخدا. ميگويم شما خدا را چه پنداشته ايد كه باو عشق مي ورزيد؟!.. شما اگر خدا را ميشناختيد بايستي او را بزرگ داريد ، بنيايش و پرستش پردازيد ، نه اينكه عشق ورزيد. آنگاه عشق ورزي با خدا چيست؟!. چه كارهايي ميكنيد؟.. آيا نه آنست كه غزلها مي سراييد و دف و ناي مي نوازيد ، پاي ميكوبيد ، دست مي افشانيد ، ميچرخيد ، ميجهيد ، نعره ها درمي آوريد؟! آيا اينها نميرساند كه شما ساده رويان را بجاي خدا گرفته ايد و آنچه در دلهاي شماست نخداست؟!.. شما بنام « وحدت وجود» كه يك پندار بي پاييست بچنين ناداني افتاده ايد و نام آنرا « عشق بخدا » ميگزاريد.

 

جامي ميگويد :

 

حسن خويش از روي خوبان آشكارا كرده اي      پس بچشم عاشقان در وي تماشا كرده اي

 

بهايي ميگويد :

 

كاكل مشكين بدوش انداخته       وز نگاهي كار عالم ساخته

 

پس از همه ، اگر اينكار ، اين عشق ورزي خوبست ديگر چرا از خرد ميگريزيد؟!. خرد كه از كار خوب جلو نمي گيرد؟!. اگر خواستتان اينست كه با عشق بجاهايي مي رسيد كه با خرد نتوان رسيد ما مي پرسيم دليلش چيست؟!.. ما در شما يك چيزي كه راست بودن اين دعوي را برساند نمي يابيم. بزرگان شما كه هر يكي ساليان بسياري را در آن راه خود بسر برده ما چون مي سنجيم و مي انديشيم آنان را جز بيكارگاني نمي يابيم. گذشتگان گذشته اند. اين قطبها و مرشدها كه امروز هستند و در تهران و شيراز و گناباد و مراغه و ديگر جاها مي باشند چسودي براي تودة خود توانند رسانيد؟! جنبش مشروطه آمد چه توانستند؟!. اروپاييگري سيل وار فراگرفت چه جلوگيري كردند؟!. بيديني رواج يافت چه چاره انديشيدند؟!.

 

يك مرشدي در تهران است. مرد بيخرد كتابي بشعر سروده و چاپ كرده و در آنجا ستايش از تيمور لنگ ميكند و چنين ميگويد :

 

رايت تيمور شه گوركان      چون بجهان شد علم داستان

 

حكمتش از ايوانگه كيهان گذشت      معدلتش ز آدم و حيوان گذشت

 

پس از ساليان درازي كه چله ها بسر برده و بگفتة خودش « مقامات پيموده» اين اندازة نافهمي اوست كه تيمور خونخوار را بدادگري مي ستايد و اينهمه گزافه مي سرايد.

 

چند سال پيش بشيراز رفتم و با يك قطبي ديدار كردم و ديدم همچون يك كودكي از فهم و خرد بي بهره است.

 

حافظ كه آنهمه نام « عشق» را در شعرهاي خود ميبرد شما جستجو كنيد و بسنجيد كه چه معنايي از آن ميخواهد. اگر جستجو كنيد خواهيد ديد خود نيز نميداند كه چه معنايي از آن ميخواهد. گاهي به پيروي از صوفيان « عشق بخدا» مي خواهد ، گاهي بشيوة شاعران سخن از « خوبرويان» ميراند ، و گاهي همان مستي و بيخردي را « عشق بخدا» ميخواند. با چنين پريشانگويي ناگزير بوده كه از خرد گريزان باشد و بنكوهشش زبان گشايد.

 

همين گفته هاي صوفيان و خراباتيان و پيرويهايي كه شاعران از آنان نموده اند اين تأثير را بخشيده كه ايرانيان خرد را بسيار كوچك مي شمرند كه نه تنها از آن بهره مندي نمي نمايند سخت خوارش نيز ميدارند. يكي از كشاكشها با ما هميشه در اين زمينه است كه ميتوان با خرد حقايق را دانست يا نه.

 

[1] : نيم ذرعي يك تكة خط كش مانند ، كمابيش نيم متري ، بوده است. يك ذرع از چهار وجب كمي بيشتر است. در كتاب در پيرامون خرد كه كامل شدة اين گفتارهاست همين مثل آورده شده و در آن چهار وجب گفته شده. باشد كه چهار (4) در چاپ به اشتباه شش (6) آمده.

 

شگفتتر آنكه دانشهاي اروپا نيز خرد را باين معني كه ما ميگوييم ( داور نيك و بد و راست و كج) نمي شناسند و از بودن چنين نيرويي در آدمي ناآگاهي مي نمايند. اينست در ايران يكدسته نيز از اينراه با خرد ناآشنايي مي نمايند و آنرا خوار ميدارند.

 

داروين دانشمند بنام انگليسي در نوشته هاي خود نام خرد ميبرد. ولي آنرا بمعني انديشه ميگيرد. همچنان در روانشناسي نام خرد مي برند ، ولي آنرا باين معني نمي شناسند.

 

اين دانشها چون آدمي را همين كالبد مادي مي شناسند و بنيروي ديگري باور ندارند و فهم و انديشه و دريافت و اينگونه چيزها همه را نتيجة ساختمان مغزي ميدانند ، از اينرو ميگويند هر كس چون ساختمان مغزش جداست فهم و انديشه اش نيز جدا ميباشد. مثلاً يك كسي شعر را دوست ميدارد و ديگري از آن بدش مي آيد. اين نتيجة تفاوتي است كه در ساختمان مغزي ايشان است ، نه اينكه شعر براستي نيك يا بد باشد ، نه اينكه يك نيرويي در آدمي براي شناختن نيك و بد باشد.

 

ليكن خوانندگان ميدانند كه ما بيپايي اين عقيده را بازنموده اين روشن گردانيده ايم كه آدمي تنها اين كالبد مادي نيست و يكدستگاه ديگري درو بنام روان ميباشد كه خرد از بستگان آنست. براي آنكه دانسته شود خرد بچه چيز ميگوييم بايد مثلي ياد كنيم :

 

شما مي شنويد كه در يونان باستان دموكراسي ( يا سررشته داري توده ) جريان داشته. اين سخن را مي شنويد و فراميگيرد ، و مي فهميد كه سررشته داري چيست و چگونه ميباشد ، و مي انديشيد كه سررشته داري توده كه امروز در ايران و در بسياري از كشورهاي اروپا و امريكا روانست از يونانيان گرفته شده ، و سپس موضوع را بداوري خرد سپرده ميدانيد كه اين سررشته داري توده بهترين شكل حكومت ميباشد. در اينجا شما چند كار را پي هم كرده ايد : شنيدن ، فراگرفتن ، فهميدن ، انديشيدن ، در نيك و بدش داوري نمودن. اينها هر يكي نيروي ديگري ميباشد و خرد آن آخرين را كه شناسندة نيك و بد است ميگوييم.

 

اين نيرو بيگمان در همگي هست ، و بيگمان در همگي يكسان كار ميكند. باين معني يك چيزي كه بد است همگي آنرا بد ميدانند ، يك چيز كه نيكست همگي آنرا نيك مي شناسند. مثلاً دزدي بد است و هرآينه همگي آنرا بد مي شمارند. آن كسيكه دزدي ميكند خود او نيز دزدي را نيك نميشناسد و اينست اگر با دزد ديگري برخورد كند او را خوار ميدارد و ارزشي باو نميگزارد.

 

پس گفتن اينكه نيك و بدي نيست و اين نيك و بدها در ميان مردم نتيجة جدايي ايست كه در ساختمان هاي مغزهاست بيپاست. اين خود لغزش ديگري از فلسفة مادي ميباشد. براي آنكه لغزش اين دانشمندان بخودشان آشكار گردد بجمله هاي پايين نيز مي پردازم :

 

چنانكه گفته ايم اين فيلسوفان ميگويند سرچشمة همة جنبشها كه از جانداران ( چه از جانوران و چه از آدميان ) ديده ميشود « خودخواهي» است. هريكي از آنان تنها خود را ميخواهد و همه چيز را براي خود ميخواهد و اينست بآن جنبش مي پردازد. ما نيز ميگوييم اين سخن دربارة جانوران و همچنين دربارة سرشت تن و جان آدمي راست است. ولي دربارة سرشت روان و كارهاي آن راست نمي باشد. اكنون براي آنكه دانسته شود كه اين خرد يا داور نيك و بد كه ما در آدمي نشان ميدهيم يك چيز مادي نمي باشد و بساختمان مغز ارتباط ندارد بايد بياد آورد كه داوريهاي خرد تابع خودخواهي نيست و چه بسا بزيان خود آدمي داوري ميكند. مثلاً شما پولي از كسي در نزد خود داريد و از آن كس رنجيدگي ديده ايد و اينست دلتان ميخواهد كه آن پول را باو ندهيد و شما نيز او را برنجانيد. ولي خرد بشما ميگويد اين ناراستيست ، و شما را واميدارد كه پول را باو بازدهيد. چنين نيرويي در همه كس هست و باز ميگويم كه ربطي بساختمان مغز ندارد.

 

بسياري از آنانكه خرد را نمي پذيرند چنين ميگويند : اگر يك چنان نيرويي در آدميان هست و در همگي آنان بيكسان داوري ميكند ، پس اين اختلاف و كشاكش در ميان آدميان از كجاست؟! برخي از آنان گاهي چنين عنوان ميكنند : " فلاسفه كه اعقل كسانند باهم اختلاف كرده اند با اينحال شما چگونه ميگوييد كه بايد همة مردمان را بيكراه آورد و اختلاف را از ميان ايشان برداشت".

 

ميگويم : اختلاف و كشاكش در ميان مردم از آنست كه بيشتر آنان خرد را بكار نمي برند. همان فلاسفه كه شما « اعقل كسان» ميخوانيد خرد را بيكبار كنار نهاده اند. براي آنكه موضوع نيك روشن گردد بايد دانست كه آدمي گذشته از فهم و انديشه و خرد يكرشته نيروهاي ديگري نيز ، از پندار و گمان و انگار و هوس و تعصب و رشك و كينه و مانند اينها را دارا مي باشد ، و اين اختلافها نتيجة آنهاست نه نتيجة خردها.

 

مثلاً دربارة شعر كه ميگويند كساني از روي ساختمان مغزي آنرا دوست ميدارند و كساني نميدارند اين سخن بسيار پوچست. اين اختلاف دربارة شعر نتيجة آنست كه يكدسته پيروي از هوس نموده گردن بداوري خرد نمي گزارند وگرنه هيچ اختلافي نبايستي بود. ببينيد ما ميگوييم : « شعر بخشي از سخن است ، سخن نيز بايد تابع نياز باشد». اين خلاصة گفته هاي ماست و از اينجاست كه بشاعراني كه نه از روي نياز شعر گفته اند و مردان شصت ساله نشسته غزل سروده اند ايراد ميگيريم. اكنون اگر پاي خرد در ميان باشد هيچكس باين گفته ها ايرادي نخواهد داشت. ولي يكدسته خرد را بكنار نهاده بهوسبازي يا از راه ناداني هايهوي ميكنند. ديگر اختلافها نيز همه از اينجاست.

 

مثلاً يكي از اختلافهاي بزرگ جهان ، كشاكش مذاهب است. اين اختلاف از آنجاست كه خرد را بداوري نمي پذيرند. در مذاهب آنچه هيچ دخالتي نمي دهند خرد ميباشد و چنانكه گفتيم چه اين مذاهب و چه صوفيان و خراباتيان نه تنها بخرد پيروي نميكنند با آن دشمني نيز نشان ميدهند.

(پرچم روزانه شماره هاي 217 و 218 يكشنبه سوم و دوشنبه چهارم آبان ماه 1321)

 

داوري خرد يا قضاوت حقيقي

 

همه مي دانند اين محاكماتي كه در دادگاهها مي رود از روي اصول قانونست نه از راهي كه حتماً بحقيقت پيوندد و چه بسا اتفاق افتاده كه ذيحقي محكوم شده و بي حقي حاكم گرديده. ايرادي هم بدادرس نيست زيرا او غيب نمي داند و فقط روي پروندة متشكله يكي را حاكم و يكي را محكوم دانسته و رأي مي دهد ولي داوري حقيقي اينست كه شخص خود را در پيش خرد خود محاكمه كند و آنچه خردش حكم داد بدان گردن گزارد ( زيرا هر كسي اگر ديگرانش نشناسند خودش خود را از راه فهم و خردي كه دارد نيكو شناسد و دربارة عقيده و رفتار و كردار خود نيكو تواند داوري كرد). هستند گروه بسياري كه بدون داوري خرد يعني بطور سرسري خود را در همه كار و رفتاري حق بجانب و حاكم مي شمارند. [از] اين گروهند كساني كه نخوانده و نفهميده و يا خوانده و نينديشيده يعني كوركورانه بعقايد و نوشته هاي پرچمدار حقيقت و راستي ايراد مي گيرند باين كسان است كه مي گوييم بدانيد و آگاه باشيد آقاي كسروي مخالف خرافات و موهومات است كه قسمت اعظم بلكه تمامي عقايد شما را تشكيل مي دهد.

 

مخالف پستي و زبوني ايرانيان است كه شما دربند آن نيستيد. مخالف تمام نثرها و نظم هاي مخرب مغزهاست كه شما بطور كلي از آن نگهباني و پشتيباني مي كنيد.

 

بالاخره مخالف تمام ناراستي ها و نادرستي ها و همه چيز بيفايده و بيهوده است ولي شما بدون تعمق بچنين كسي ايراد مي گيريد و براي پيش بردن ايراد خودتان حتي از هو و جنجال نيز خودداري نمي كنيد. اگر خردي داريد من راه استفاده از آنرا بشما مي آموزم تا از آن راه [وارد شده؟] خودتانرا در برابر گفته[ها و انديشه ها و؟] عقايد اين مرد راهنما محاكمه كنيد اگر خردتان شما را حاكم دانست من نيز بشما خواهم پيوست ، راهش اينست كه بحرف كسي از بد يا خوب دربارة ايشان ترتيب اثر نداده كلية نوشته هايشان را ( از قبيل كتاب آيين و راه رستگاري و قانون دادگستري[دادگري] و مهنامه هاي پيمان و روزنامة پرچم و غيره ) چند شب در محلي كه خالي از اغيار باشد و شما و خردتان با دقت بخوانيد و مطالعه كنيد. پس از اتمام مطالعه گوش هوش فرا داريد و بشنويد كه خردتان چه مي گويد و چه حكم مي كند پس آنگاه اگر انسان بيغرضي هستيد و بمرض حسادت ـ خود خواهي ـ هوس ـ ناجوانمردي و غيره دچار نيستيد بداوري خرد خود گردن گزارده و آنچه در سر داريد بزمين گزاريد ولو پنجاه سال در مغز شما سابقة خدمت داشته باشد اينهنگام است كه بشما ثابت و محرز خواهد شد آقاي كسروي جز انديشة نيك نداشته و جز براي رهايي ايرانيان بلكه شرقيان از اين گرفتاري و زبوني نمي كوشد و جز با خرافات و بيهوده گويي ها ( بهر عنوان كه باشد ) نبرد نمي كند البته در اينحال خرد آزاد بشما حكم مي كند كه بدستة آزادگان كه براي همين منظورها مي كوشند پيونديد و شما هم در اين راه از بذل همه گونه همراهي و پيشرفت بطرف مقصود كوتاهي نكنيد. با اين روية بخردانه و برادرانه است كه ايران وطن عزيزمان از اين گرفتاريها رها گرديده آزاد و آباد مي شود.

 

اميدوارم هر ايراني پاكنهادي پيشنهاد مرا پذيرفته پس از داوري خرد بدين راه درآيد تا سرانجام بمقصود بزرگ خود برسيم. در خاتمه بآواز بلند مي گويم گناه ناآبادي ايران و پست و خوار بودن ايراني بگردن كساني است كه بدون هيچ جهت خردپذيري در برابر حقايقي كه باعث بيداري و هوشياري بوده است ( فقط نظر باينكه آن حقايق از زبان و قلم يك نفر ايراني راستي پژوهي تراوش مي كند ) ايستادگي مي كنند و نمي گزارند مردم براه درست زندگاني و راستي ها آشنا شوند و البته خدا از آنها نخواهد گذشت و كيفر اين تيره دروني را روزي در كفشان خواهد نهاد. ما چشم براه آن روزيم.

[افتادگي : نام نويسنده]

 

چادر سياه و سينه زني

 

در شمارة 206 نامة پرچم نوشتة آقاي هادي نراقي را زير عنوان (آزادي بانوان!) خواندم با اينكه تا اندازه اي گفتار ايشان راست است و برخي از بانوان در اين شش سال زياده روي كرده اند ولي در اين هنگام كه گروهي مي كوشند زنان را بپوشيدن كفن سياه وادار نمايند و در برخي شهرها و در كوي جنوب شهر تهران بسياري از زنان چادر بسر كرده اند اين سخنان را بد مي دانم زيرا بهانه بدست بيخردان مي دهد بويژه كه در نامة پرچم چاپ شده باشد كه خود هواخواه آزادي زنان و بازگشت نكردن وضعيت ننگين پيش از سال 1314 خورشيدي است.

 

من در اينجا فاش مي گويم كه دولت در اين باره سستي مي كند مگر آنكه بگوييم نميداند كه با چه تندي چادر بسر كردن پيشرفت مي نمايد.

 

هر كس مي خواهد بخوبي آگاه شود ، در كوچه هاي چاله ميدان گردش كند بشهر قم و همدان و ديگر جاها برود از مساجد دور افتادة شهر سركشي نمايد تا دريابد كه بيهوده نميگويم. من خود ديروز در سبزه ميدان زني را با چادر و نقاب ديدم و گرچه از رفتارش هويدا بود ناپاك است ولي هر كه و هرچه بود پيش آهنگ بدبختي و سيه روزي ما بود و بيگمان او را وادار كرده بودند باينصورت درآيد تا ديگران از رفتار او پيروي كنند و كار يكسره شود.

 

براي آگاهي خوانندگان مي نويسم كه آنچه من مي دانم آن دسته هاي سينه زني و زنجيرزني و قمه زني و قفل و كارد ببدن زني هم در همه جاي كشور بويژه كه در تهران بود در آغاز اينجور نبود بلكه نخست چند نفر پاي منبر روضه خوان نوحه سرايي ميكرده اند يا بگفتة خودشان دم ميگرفته اند سپس شيخ عبدالله نامي از كربلا بتهران آمده و اين مستشار سينه زني ، سينه زني را منظم ساخته و پس از او حاجي مرزوق نام جانشين او شده و رفته رفته نوحه سراييِ چند نفر در پاي منبر روضه خوان بسينه زني در خانه ها و سينه زني در خانه ها بسينه زني در كوچه ها و بازارها مبدل شده و روي چشم همچشمي و گرم كردن بازار و گول زدن مردم ساده ، سينه زني و قمه زني آنجور شد كه ديديم و نه تنها ما را در پيش بيگانگان رسوا مي ساخت مسلمانان گيتي نيز بما مي خنديدند و خندة آنان بجا بود.

 

اينك بايد بدانيم كه برخي بدانديش يا نادان و يا مزدور بيگانگان دارند پايه براي برگشت آن روزگار ننگين مي گذارند و برنامة اين دشمنان ايران تا اندازه اي اجرا شده و روي تبليغات اين گروه بدانديش است كه آن زن ديروز چادر و نقاب پوشيده و جلو سبزه ميدان و بازار خودنمايي مي كرد و همانجور كه آقاي كسروي زير مقالة آقاي هادي نراقي نوشته بودند همه روزه مي بينـ[يـ]م كه بسياري زنان چادر نماز بسر كرده اند و برخي نيز چادر سياه پوشيده اند يا چيزهايي بسر مي اندازند كه مانند چادر سياه است. اين آغاز كار است رفته رفته همينها بچادر سياه مبدل مي شود و چون چنين شد چندي نمي گذرد كه همة بانوان و دوشيزگان چادر بسر خواهند كرد.

 

برخي خوشباور مي گويند اين دگر بار نخواهد شد كه دوشيزگان باين ننگ تن در دهند بار دگر كفن سياه بپوشند ولي اينها خود را گول مي زنند و بايد بدانند كه در شش سال ، خوي بد چند صد ساله از بين نمي رود. دوشيزگان در دامان مادران بار مي آيند و همان مي كنند كه مادرانشان كنند چنانكه در همين شش سال بسيار زناني را سراغ داريم كه از خانه بيرون نيامده و دختران خود را هم در كنج خانه نگهداشته و در توي خانة خود چادر بسر كرده و دختران خويش را هم نگذارده اند از نه سالگي با روي باز پيش مردان آيند و نيز مي بينيم در كوچه و خيابان دختراني را كه مانند زنان چادر بسر دارند.

 

در اين باره من پا بالاتر مي گذارم و ميگويم اگر چادر بسر كردن از نو ، رواج يابد رفتن به آموزشگاه هم نمي تواند از آن جلوگيري كند زيرا آموزش آموزشگاه جلوگير تلقينات بد خانوادگي نتواند بود من ميدانم كه در اينگونه خانه ها بدوشيزگان پاكدل چه مي گويند و در نهاد پاك آنان چه خرافاتي جا مي دهند كه آموزشهاي بلند بايد تا آن خرافات را ريشه كن سازد و براي همه دسترسي بآن آموزاك ها فراهم نيست و اگر هم براي كسي آماده تواند بود كسانش نمي گذارند بگوش او برسد يا اگر رسيد اثر كند.

 

پس از همه بايد بدانيم اگر از زنانِ چادر بسر بازخواست نشود و از اين بدانديشان جلوگيري نكنند بزودي اين كار عمومي خواهد شد زيرا زنان نادان چون چنين پندارند كه اگر چادر نداشته باشند و رو پنهان نكنند در آتش جهنم خواهند سوخت از اينرو چنانكه در اين يكسال ديده ايم چادري مي شوند. بسياري از زنان هم با اينكه نخواهند چنين كنند ناچار مي شوند تا زنان ناداني[ افتادگي هست ، از؟] آنان ياد نكنند و برخي ديگر هم كه پيشه ور هستند چادر بسر مي كنند تا همرنگ گروه نادانان شوند و مردم بيشتر به آنها كار دوزندگي و مانند آن بدهند برخي از رئيسان آموزشگاههاي ملي دخترانه هم چادري خواهند شد تا مردم نادان دوشيزگان خود را بآموزشگاه آنان بگذارند و بتوانند سود برند.

 

اينها كه نوشتم سخنان ياوه يا بدبيني نيست راستيهايي است كه بزودي همه خواهيم ديد.

 

همه ميدانيم كه پيشآمد روزگار نگذارد برنامه هاي اصلاحي اعليحضرت رضاشاه پهلوي بخوبي جاگير شود و شش سال بس نبوده كه نفوذ آخوندنماها و آنانكه از سادگي ما مردم بعنوان دين سود مي بردند از ميان رود. همه ميدانيم كه گروهي از تنبلي مي خواهند كه مردم روز بروز نادان تر شوند تا آن تنبلان مفتخوار بتوانند خودشان و اولادشان كه ناچار تنبل بار مي آيند از راه دعانويسي و جنگيري و فالگيري و روضه خواني ، بخورند و بخوابند و آقا باشند و مردم نادان بيايند دست آنها را ببوسند و پول بآنها بدهند.

 

اين تنبلان مفتخوار شب و روز مي كوشند كه مردم را بصورت گذشته در آورند همينها هستند كه مي گويند و مي نويسند كه دورة پهلوي دين را از ميان برد و ما را بي ايمان كرد و راست هم ميگويند زيرا در پيش اينها دين روضه خواني و سينه زني و قمه زني و شمع روشن كردن و آب ناپاك سقاخانه خوردن و چشم و دستِ نقره و طلا بقبر مردگان چسباندن و از اينگونه كارها است كه سود مفتخواران را دربر دارد و چون پهلوي اينها را از ميان برده بود پس دين را از ميان برده بود!!

 

اين مفتخواران بزودي زنان كشور را بدبخت خواهند كرد و چادر سياه بر سر بانوان ايراني خواهند نمود بويژه اگر دولت در آينده نيز چون يكسال گذشته از هو بترسد و بسختي از اين كارهاي زشت جلوگيري ننمايد.

 

اگر دولت جلوگيري نكند و اين مفتخواران را آزاد گذارد نه تنها بانوان چادر بسر خواهند كرد ، در ماه هاي محرم و صفر آينده دسته هاي سينه زن و زنجيرزن و قمه زن مانند پيش راه خواهد افتاد چنانكه در روز 11 مهر يعني 21 رمضان ديديم كه دستة سينه زن راه افتاده بود و همينكه يكدسته راه افتاد رفته رفته روي چشم همچشمي آن مي شود كه در پيش ديده يا شنيده ايم.

 

آيا اين رواست؟ آيا سزاوار است كه باز چنين شويم؟ شايد بگويند كار نشده را چرا پيشگويي ميكنيد و چرا بايد تا اين اندازه بدبين باشيم من باز مي گويم كه از آنچه در اين يكسال [افتادگي هست ، رويداده؟] اگر بخواهيم از اكنون جلوگيري ننماييم مانند آن است كه آتش بدر خانة ما رسيده باشد و بگوييم چون هنوز اتاقها را فرا نگرفته نبايد نگران باشيم.

 

آقاي كسروي من فاش مي گويم كه امروز در تهران كسي چون شما كمتر يافت مي شود كه به راستي درد ميهن پرستي داشته باشد بياييد و در اين باره انديشه بنماييد و كاري كنيد كه تا دير [نشده] نگوييم [افتادگي] شود.

(پرچم روزانه شمارة 217 يكشنبه 3 آبان ماه 1321)

 

پايگاه : نام نويسندة تيزبين و آگاه هم افتادگي دارد و ما متأسفانه نتوانستيم او را بشناسيم. اين نوشته درسهايي را در خود دارد كه بجا ديديم در اينجا بياوريم و به سخنان ديگري نيز بپردازيم.

 

نخست ، او بدرستي دريافته كه كابينه ها در اين زمينه با ملايان و « بدانديشان» دست يكي داشته اند. اين چيزيست كه امروز ما سند در آنباره داريم. خوانندگان مي توانند به پيشگفتار كتاب « انكيزيسيون در ايران» مراجعه كنند.

 

دوم ، آنچه او از دست داشتن كربلا در بازگردانيدن سينه زني مي گويد با قرائني كه امروز در دست هست و يكي از كانونهاي اينگونه دسيسه ها را نجف و كربلا نشان ميدهد همخواني دارد.

 

سوم ، تا ملايان ( و هم پيشوايان ديگر كيشها و بدخواهان اين كشور ) باشند هر اصلاحي را بي اثر ميگردانند. اگر امروز فرصتش را نيافتند فردا به آن خواهند پرداخت. اينكه نوشته زنان نادان از آتش جهنم ترسيده چادر بسر خواهند كرد بسيار بجا و درست گفته و هم ديديم كه بدانديشان با اينگونه باورها بود كه كار بزرگ برداشتن چادر را ناانجام گزاردند.

 

چهارم ، مي بينيم نويسندة دلسوز آرزو مي كند كه دولت دنبالة كارهاي رضاشاه را گرفته و نگزارد زنان به توبرة سياه باز گردند و چون از كارهاي يكسالة دولت نوميدست دست بدامن پرچم مي شود. پرچم يگانه روزنامه اي بود كه به اين موضوع اهميت ويژه اي مي داد و نه تنها گفتارهاي بانوان را به هواداري از روبازي زنان بچاپ مي رساند بلكه آنان را به كوششهاي بيشتري برمي انگيخت.

 

پنجم ، با اينهمه پرچم نه در اينباره بلكه در زمينه هاي ديگر نيز بارها به آزاديخواهان هشدار ميداد كه دست از پراكندگي و چند دستگي بردارند و يك آرمان مشترك را براي اين توده بديده گيرند و بي آنكه چشم اميد به دولت بدوزند رشتة كارهاي اجتماعي را بدست گيرند ، نيروي بزرگي گردند و جلو بازگشت ارتجاع بايستند.

 

هنگامي كه اينها را مي گفت ده ها حزب يكشبه سر برآورده و هر يكي درپي سود خود بود ، چنانكه خوانندگان از نخستين گفتارهاي پرچم سراغ دارند.

 

پرچم بارها گفته بود كه در جنبشها بايد همه خود را مسؤل بدانند و به همدستي كوشند و گمان نبرند كه چنين كارهايي از دست يك تن يا يك گروه بتنهايي ساخته است ، گمان نكنند يكدسته بايد بكوشند و ايشان تنها ستايش كنند ، از ايرانيان درخواست مي كرد كه به سخن تنها بسنده نكنند و در نشر حقايق به آزادگان دست ياري دهند.

 

آيا مردم در برابر بسته شدن روزنامه ها كاري كردند؟! آيا كوشندگان سياسي به بازگشت چادر و سينه زني و زنجيرزني و اينگونه نمايشهاي بيخردانه واكنشي نشان دادند؟!. چرا سازماني نيرومند از زنان در اين شش سال پديد نيامده بود كه از اين دستاورد نگاهباني كند؟!. پس چه شد حاصل كوششهاي « سازمان پرورش افكار» زمان رضاشاه؟!. اينجاست كه مي بينيم فرق هست ميان كوشش راستين سياسي و يك رشته هياهو و نمايش يا حزب سازيها و يا سازمان سازيهايي همچون پرورش افكار.

 

پرچم بارها مردم را از روزگار بدتري بيم داد ، به ما ايرانيان گفت كه با چنين پراكندگيها و آلودگيهايي كه داريم بايد بزودي منتظر روزهاي سياهتري باشيم : « يك مردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نبينند» ، اگر بخود نياييم و از آلودگيها رها نگرديم بزودي لگدمال حوادث خواهيم شد. به باور ما اين روزهاي سياه امروز نزديكتر هم شده. در اينباره گفتاري خواهيم نوشت.

 

ششم ، اساساً بايد گفت ايرانيان به يك باور خطرناكي دچارند زيرا براي هر كاري چشم اميد به دولت دوخته اند. اين به آن معنيست كه در خود نيرويي سراغ ندارند. در حاليكه نيروي دولت جز از مردم نيست. مردمي كه به يگانگي ( اتحاد ) دست يابند هيچ دولتي تاب ايستادگي در برابرشان ندارد. اين نه چيزيست كه جاي چون و چرا بدارد. اكنون سخن در آنست كه چگونه مي توانند يگانه گردند. اين يكي از مهمترين موضوعاتيست كه نخست پيمان و سپس پرچم به آن پرداخته اند. آري ما امروز يك تودة پراكنده ايم و اينست درمانده ايم. اينست بجاي آنكه بخود اميد بنديم همة كارها را از دولت انتظار مي كشيم.


دولت كيانند؟.. دولت يك دسته كسانيند كه سر كار مي آيند و بكارهايي از نيك و بد ، درست و نادرست ، كارشناسي شده و نشده دست مي زنند و نتيجة چنين كارهايي هم ـ نيك يا بد ـ بما ميماند. ما آن اندازه نيرو نداريم كه ايشان را پاسخده ( مسؤل) بگيريم. هر كاري كرده اند امروز رفته فردا دستة ديگري سر كار مي آيند. تاكنون چنين بوده كه بيشتر بسودهاي خود انديشيده اند نه سود توده ـ به جايگاه ( مقام ) خود دلبستگي داشته اند نه پيشرفت كشور.

اينها از چيست؟.. مگر نه از آنست كه توده از خود نيرويي نداشته تا كسان شايسته اي را كه خود تشخيص مي دهد سر كار بياورد؟!. خود آرمان و برنامه اي داشته و دولت را به اجراي آن وادارد؟!.

توده « بالقوه» نيروي بزرگي دارد ولي توده اي كه از هم پراكنده است و به ده ها مسلك و آيين بخش شده اند هيچ نيروي « بالفعلي» ندارد. تنها پيمان و پرچم بوده كه به پراكندگي توده بيشترين توجه را نموده و با آن بنبرد پرداخته و گوهر كوششهاي آنان برداشتن همين پراكندگيست.

راهي كه پيمان و پرچم باز كرده همينست كه درد اين مردم را شناسانده و درمانش را نيز نشان داده. پراكندگي اين توده از گمراهيهاييست كه بآن دچارست. بايد از آنها دست برداشته بيكراه درآيد. تا زماني كه چنين پراكنده است هيچ اميدي به نيكي نبايد بندد.

ايرانيان بايد چشمانشان را باز كرده از روزگار درس لازم را بگيرند و اگر كوتاهي كنند آنچه تاكنون بايد بخت بلند شمرد كه اين كشور يكپارچگي خود را از دست نداده دانسته نيست بار ديگر باز هم به ايشان رو كند بلكه بايد گفت احتمال فروپاشي كشور بسيار بيشتر شده. ديروز مي بايست از فرجام كشور بزرگ شوروي و امروز بايد از سرنوشت توده هاي عراقي و پاكستاني درس بگيريم.

يك پاية نيكي مردم در گفتة پرارج « يك مردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نبينند» از پراكندگي رهيدن و بيگانگي رسيدنست. اگر سر موضوعاتي همچون « شاه نباشد» ، يا « موسوي باشد» هم بيك يگانگي چندگاهه رسيد جز براي كوتاه زماني نيست و از آن دستاورد بزرگي را چشم نتوان داشت. باز همان گمراهيها و پراكندگيها ايشان را درخواهد يافت و همچون مرداب توده را بكام خود خواهد كشيد.


هفتم ، آن كساني كه چارة دردهاي ايران را يك « مشت آهنين» يا يك « ديكتاتور خوب» نشان ميدهند بهترست از داستان برداشتن و بازگشت چادر درس بگيرند : حكومتي كه پشتيباني و همراهي مردم را ندارد نمي تواند خواستهاي خود را فيروزمندانه پيش ببرد. تاريخ توده هاي جهان پر است از اين نمونه ها ـ حكومتهايي كه شكستشان از رهگذر همراه نبودن مردم با ايشان بوده.

 

برداشتن چادر نه تنها خواست رضاشاه بلكه پيش از آن خواست آزاديخواهان بود و ايشان حتا زمينه هايي را آماده كرده بودند با اينهمه چون با دشمنان آزادي ـ بويژه ملايان ـ نبرد انديشه اي نرفت و تنها با زور از ميدان بيرونشان كردند و از آنسو باورهاي انبوه مردم هم بجاي خود ماند ، مخالفانِ كنارنشسته منتظر فرصت شدند و رسيد روزي كه بهمدستي با بدخواهان كشور همة كوششهاي آنشاه را در زمينة « دين» پوچ گرداندند.

 

به سخن ديگر ، به باورهاي مردم اعتنايي نشد و با انديشه هاي زيانمند نبردي نرفت ، تنها زور بكار رفت كه اين از ويژگيهاي دولتهاي خودكامه است ، در حاليكه دولتي كه با همدستي مردم و پشتيباني ايشان سر كار بيايد در گام نخست برنامة روشني دارد و از پيش مردم را آمادة پذيرفتن آن گردانيده و در گام دوم ، به همراهي و پشتيباني ايشانست كه قانونهاي نويني مي گزارد و كارها را بتندي و در ساية آن قانونها بي آنكه به زور نياز باشد پيش مي برد.

 

اصلاحات زمان رضاشاه با آنكه بيشتر آنها براي ايرانيان سودمند بود ولي چون مردم به آن آمادگي نرسيدند كه باورش داشته از دل بخواهند و آنگاه نگاهبانش باشند ، پس از رفتن او ارتجاع فرصت يافته همه را ناانجام گزارد. به سخن ديگر مردم چه در پذيرفتن آن اصلاحات و چه در بازگشتن از آنها حالت خنثا داشتند.

 

هشتم ، كسانيكه راه تربيت و آگاه گردانيدن مردم را راهي دور و دراز مي بينند بايد بدانند كه اين تنها راه است و ميانبري ندارد. مقصود همة توده نيست كه اينكار نشدنيست بلكه چنانكه در گفتارهاي پرچم هم بآن اشاره شده با تغيير باورهاي زيانمند مردم و جانشين كردن حقايق است كه يك دستة نيرومند پيشگامي پديد توان آورد كه بتواند از پ احمد كسروي...

ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 314 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 21:51