63 ـ فــــرهنـــــگ

ساخت وبلاگ

نخست بايد ديد : « فرهنگ چيست و براي چيست؟ ...». يكي از نكته هاييكه بايد دانست اينستكه بيشتر مردم چون چشم باز كرده و اين عادتها و كارهاي زندگي را ديده اند درپي حقيقت آنها نبوده اند و از چگونگي آنها و علتي كه دارد و نتيجه اي كه بايد بدهد پرسش نكرده اند ، مثلاً شما اگر از يكتن بپرسيد : « رخت چيست؟ ... چرا بايد آدم رخت بپوشد؟ ...» از اين پرسش شما در شگفت شده خواهد گفت : " عجب سئوالي ميكنيد. رخت هم براي چيست دارد؟ مگر شما ميخواهيد رخت نپوشيم؟! ..."، بيش از اين پاسخي نخواهد توانست و حقيقت آنستكه بيشتر مردم ـ بلكه انبوه ايشان ـ از معني درست رخت ، و اينكه براي چه مي پوشند ، آگاه نيستند.

 

رخت براي آنستكه
 تن آدمي را از گرما و سرما ، و از آفتاب و باران نگه دارد و برخي اعضا را بپوشاند. ولي آنان رخت را باين معني نمي شناسند بلكه آنرا براي نشاندادن شأن و درجة آدمي ميدانند و اينست اگر كسي جامه اش از يك پارچة كم بهايي بود يا تازه نبود از احترام او ميكاهند يا براي شب فلانگونه رخت و براي روز بهمانگونه قرار ميدهند كه هيچ معنايي ندارد ، يا زنان در خيابان و بازار بجاي آنكه سينه و بازوهاي خود را بپوشانند و نظر مردها را بخود نكشند آنها را باز ميگزارند ولي دستهاي خود را كه براي دادن و گرفتنست و بايد آزاد باشد تو دستكش ميكنند كه بيكبار وارونه است. [1]

 

ناآگاهي مردم از حقيقت رخت تا بحديست كه بارها ديده شده كه دزدي ميكنند و رخت ميخرند و بهانه شان اينست كه خواستم آبرويم نرود. چندي پيش مردي در يك اداره پولي اختلاس كرده و چون گرفتار شده بود چنين پاسخ ميداد : " ديدم رختم كهنه شده و آبرويم ميرود مجبور شدم اين پول را برداشتم و يكدست رخت تهيه كردم وگرنه منكه دزد نيستم".

 

مانند همين رفتار را وقتي از زني آگاه شدم. اين زن با داشتن شوهر بيك كار ناشايستي برخاسته و در پاسخ بازپرس چنين گفته بود : " منكه نميتوانم چادر عبايي بسرم كنم ، كفش بازاري پام كنم. براي حفظ آبرويم مجبورم چادر كربدوشين[گونه اي از پارچة ابريشمي] و كفش گيو بخرم و چون عايدي شوهرم اين اندازه ها نيست اجباري بيك راه بدي پا گزارده ام".

 

اينها داستانهاييست كه هر كس نظيرش را شنيده يا ديده و اينها همه نتيجة ندانستن معني درست رخت مي باشد. در بيشتر چيزها اين ندانستن درميانست.

 

دربارة « فرهنگ» نيز شما اگر بپرسيد : چيست و براي چيست؟. خواهيد ديد از اين پرسش در شگفت مي افتند و چنين پاسخ ميدهند : " اينهم پرسيدن دارد؟! ... بچه بايد تحصيل كند ، جوانها بايد علم بخوانند ، اگر فرهنگ نباشد ما كه ترقي نخواهيم كرد ..." راستي اينستكه از حقيقت اين نيز ناآگاهند و درست نميدانند كه براي چه بايد بچه درس بخواند؟ ... چه چيزها را بايد ياد بگيرد؟ ... در پايان كار چه نتيجه اي را بدست آورد؟ ... اينست ما بايد نخست اين زمينه را روشن گردانيم :

 

« فرهنگ» در فارسي بمعني تربيت است. يكفرق آدمي با چهارپايان و جانوران ديگر همينست كه آنها بفرهنگ يا تربيت نيازي ندارند و همينكه بزرگ شدند با غريزة خود كارهاي زندگي را انجام ميدهند. ولي آدمي نياز بسياري بآن دارد.

 

يك فرزند آدمي چون بجهان مي آيد بديهيست كه بايد چيزهاي بسياري را ياد بگيرد تا مرد درستي گردد و بزندگي پردازد. ولي ما همة آنها را فرهنگ نمي ناميم و تنها يكرشته هاي خاصي را با اين نام ميخوانيم و من اينك آنها را از نظر عقيدة خودمان بسه قسمت ميگردانم : 1) سواد 2) دانش 3) حقايق زندگاني كه بايد از هر يكي جداگانه سخن برانيم.

 

2ـ ما از فرهنگ سه چيز ميخواهيم :

چنانكه گفتيم فرهنگ يا تربيت از ديدة ما آزادگان بسه رشته است : 1ـ سواد 2ـ دانش 3ـ شناختن حقايق زندگاني ، و اينك آنها را يكايك شرح ميدهيم :

 

1ـ سواد : يك بچه چون بشش يا هفت سالگي ميرسد بايد بدبستان رود كه خواندن و نوشتن ياد بگيرد ، دستور فارسي بخواند ، اندكي حساب بياموزد ، از تاريخ و جغرافي آگاه گردد. از ستاره شناسي و برخي دانشهاي ديگر مقدماتي را بدست آورد. ما اينها را « سواد» مي ناميم و بهر كس بايا [واجب] مي شماريم. هر پدري بايد بچة خود را ـ چه پسر و چه دختر ـ بدبستان فرستد و اگر نفرستاد بايد كيفر بيند. اينست برآنيم كه بايد در شهرها در هر كويي يك يا چند دبستاني برپا باشد. همچنين در هر ديهي باندازة نياز آنجا دبستان گشاده گردد و روزيكه ما آيين خود را بكار بنديم از نخستين وظايف يكي همين را خواهيم شمرد و بيدرنگ در هر ديهي دبستان بنياد خواهيم نهاد.

 

2ـ دانشها : در جنبش سيصد سالة جهان دانشها پيشرفت بسياري كرده كه بايد بهمة آنها قيمت گزاشت و بپاره اي نيز در زندگاني نيازمند مي باشيم. اينست بايد دانشكده هايي براي ياد دادن آنها برپا كنيم و تا بتوانيم باين دانشها عمقي در دلها دهيم.

 

ليكن بايد دانست اين دانشها بدو گونه است : يكي آنكه پيشه براي دارندة آن تواند بود. چون پزشكي ، دندانسازي ، مهندسي ، حقوق و مانند اينها. ديگري آنكه پيشه نتواند بود ، چون تاريخ ، جغرافي ، زمين شناسي ، ستاره شناسي و مانندشان[2]. ما در ميان اينها جدايي گزارده برانيم كه بايد براي آن رشته دانشكده هاي عادي بنياد نهاد كه شاگردان از آغاز روز بدرس خواندن پردازند. ولي براي رشتة دوم كلاسهاي آزادي برپا گردانيد كه عصر يا در اول شب روزانه دو ساعت باز شود كه كساني كه بخواندن آن دانشها مي آيند ، داراي كار و پيشه اي در بازار يا در ادارات يا در كشتزارها باشند و بتوانند زندگي كنند.

 

3ـ حقايق زندگاني : گذشته از اين دو رشته ، در نظر ما يكرشته آموزاكهايي هست كه از همه مهمتر و گرانبهاتر است و آن حقايقي استكه دانستنش بهر كس باياست ، حقايقي است كه معني جهان و زندگاني را روشن ميگرداند و چون تعميم يابد تغيير مهمي در زيست آدميان پديد مي آورد. امروز انبوه مردم آن حقايق را نميدانند و از بودنش هم آگاهي ندارند ، و اينست هيچ نيازي بدانستن حس نميكنند. ليكن چنان حقايقي هست و بايد پس از اين درميان آموزاكها جايي براي آن باز كنيم. مثلاً يكي از آن حقايق همان داستان « جان و روان» استكه بايد هر كس از زن و مرد آنرا بداند تا خود را بشناسد و معني درست آدميگري را بدست آورد. و اين نباشد كه آدميان همچون درندگان بجان هم افتند و همينكه ايراد گرفتيم بگويند : « زندگاني نبرد است» ، يا مردان درس خوانده و دانشوري از دزدي و كلاهبرداري پرهيز ننمايند و در پاسخ خرده گيران چنين گويند : " كه گفت دزدي بد است؟! ... اينها عقيدة عوام است". ديگري معني درست مشروطه يا حكومت دموكراسي ، يا سررشته داري توده است كه بايد همگي آنرا بدانند و از روي انديشه بفهمند و ديگر آن نباشد كه فلان حاجي در بازار ريشخند كند و بمشروطه خواهان دشنام دهد. فلان واعظ بالاي منبر مردم را بدشمني آن بشوراند ، يا فلان جوان درس خوانده بگويد مشروطه ديگر كهنه شده است. يكي ديگر هستي آفريدگار جهان استكه بايد همگي با دليل و از روي بينش آنرا بشناسد و اين نباشد كه يكدسته آنرا انكار كنند و يكدستة ديگري ، هر كس از روي دلخواه و پندار خود يك خدايي بسازد و هر چه دلش خواست باو نسبت دهد ، همچنين بايد معني تمدن را بدانند و از پيشرفت جهان آگاه باشند ، معني خرد را بدانند و گردن بداوري او گزارند. بايد از نيك و بد آگاه گردند ، معني خوي را شناخته بنيكي خويهاي خود كوشند ـ از اينگونه چندانست كه اگر بشماريم سخن بدرازي خواهد انجاميد. اين يكرشتة ديگري از چيزهاييست كه ما از فرهنگ ميشماريم ولي چون چنين چيزهايي تاكنون درميان آموزاكها نبوده دانسته نيست كه در كجا اينها را بياموزند و كيها بياموزند و ما از اين زمينه در گفتارهاي آينده سخن خواهيم راند.

 

3ـ بدبيرستان نيازي نيسـت.

از آنچه گفتيم تفاوت نظر ما با شكل كنوني فرهنگ كه چند چيز است دانسته گرديد. ولي من اينك دوباره آنها را بفهرست ميكشم :

 

1ـ دبستان يا آموزشگاه بچگان در همة شهرها و ديه ها باندازة نياز برپا باشد ، و اين براي آنستكه همة بچگان ، چه پسر و چه دختر ، چه شهري و چه ديهي ، بدبستان رود و بيسواد نماند.

 

2ـ دانشكده ها يا آموزشگاه دانشمندان بدو رشته باشد : يكي آنهاييكه در همة ساعات روز باز باشد و شاگردان همة روز را درس خوانند و در آنها دانشهايي تدريس شود كه براي خواننده اش پيشه تواند بود همچون پزشكي ، دندانسازي ، مهندسي ، دواسازي ، حقوق ، آموزگاري و مانند اينها. ديگري آنهاييكه هنگام عصر يا آغاز شب دو ساعت باز باشد و شاگردان آزادانه بيايند و در اينها دانشهايي تدريس شود كه براي خواننده اش پيشه نتواند بود ، همچون تاريخ ، جغرافي ، ستاره شناسي ، زمين شناسي و مانند اينها. اين نيز براي آنستكه كساني كه اين دانشها را ميخوانند روزها درپي كار و پيشة خود باشند و اين نباشد كه چون اين دانشها را فراگرفتند و دانشمنداني گرديدند براي نان خود باري بگردن دولت گردند و يا در نتيجة دانشمندي با تهيدستي و گرسنگي بسر برند.[3]

 

3ـ يكرشته آموزاكهاي ديگر بنام « حقايق زندگاني» افزوده گردد كه گفتيم اين در نظر ما از همه مهمتر مي باشد ولي چگونگي تدريس آنرا كه در كجا و كدام آموزشگاه باشد نشان نداديم.

 

4ـ بدبيرستانها ( يا آموزشگاههاي درجة دو ) نيازي نيست و همة آنها از ميان رود. اينرا اگر چه روشن نگفتيم ولي از گفته هامان فهميده گرديد. حقيقت آنستكه ما بدبيرستان نيازي نمي بينيم بلكه آنرا زيانمند مي شناسيم. زيرا چنانكه گفتيم ما از فرهنگ چند چيز ميخواهيم.

 

يكي اينكه بچگان را باسواد گرداند. ديگري آنكه دانشمنداني بپروراند. سومي آنكه بمردم راه زندگاني نشان دهد و حقايق آنرا بفهماند. دبيرستان براي هيچ يكي از اينها نيست. شما اگر نيك انديشيد خواهيد ديد دبيرستانها امروز بيش از اين نتيجه نميدهد كه جوانان را در آنهنگام سن كه بايد پيشه اي يا كاري بياموزند مشغول مي سازد و بدينسان از كار و پيشه باز ميدارد ، و چون خود نيز پيشه اي نمي آموزد اينست آنها را بيكاره و درمانده ميگرداند و بالاخره بگردن دولت مي اندازد. بگفتة يكي از آشنايان دبيرستان براي ادارات « ثبات» و « ضباط» پرورش ميدهد راستي هم آنستكه جوانانيكه دبيرستان را بپايان ميرسانند كمتر مي توانند در بازار به زرگري يا بآهنگري يا به بزازي يا بخرازي فروشي تن در دهند و جز اين نميتوانند كه در ادارات در پشت ميز نشينند. اين بجهت آنستكه آندرسهايي كه ميخوانند مغزهاي اينان را فرسوده ميگرداند و حوصلة ياد گرفتن يك پيشه اي يا كاري نميگزارد. از آنسوي اينان از خامي و ناآزمودگي چيزهايي را كه در دبيرستان خوانده اند دانشهايي مي پندارند و آنها را سرمايه اي براي زندگاني مي انگارند ، و اينست بآنها گران مي افتد كه بار ديگر پي آموزشي روند و يا همچون عاميان بكار و پيشه اي پردازند ، در حاليكه در حقيقت آن آموخته هاي اينها جز تكه پاره هايي از اين دانش و آن دانش نيست كه چندان ارزشي ندارد و سرماية زندگي نتواند بود مخصوصاً بيشتر آنان پس از بيرون آمدن از دبيرستان آنها را فراموش ميگردانند. اينست ميگوييم بدبيرستان نه تنها نيازي نيست و سودي از آنها بدست نمي آيد ، زيانهايي نيز پيدا مي شود.

 

ميدانم كساني خواهند گفت : راست است كه دبيرستان دانشوران نمي پرورد ولي مقدمة دانشها در اين تدريس ميگردد. كسانيكه ميخواهند بيك دانشكده اي بروند مقدمات آنرا در اينجا ميخوانند. ميگويم : امروز در اين دبيرستانها شاگرداني كه درس ميخوانند نود درصد آنها جز در آرزوي يك كار اداره اي نيستند و كمتر يكي از آنها بدانشكده رفته دانشور ميگردند.

 

از آنسوي چه مانع دارد كه مقدمات هر دانشي را در خود دانشكده اش تدريس كنند. مثلاً براي پزشكي دو سال نيز تدريس مقدمات بيفزايند؟ ...

 

بهر حال از هر سو كه نگاه شود اين دبيرستانها بيهوده بلكه زيانمند است. بويژه در ايران و با اين درسهايي كه گفته ميشود و بيشتر آنها پندارهاي بيهودة زمان مغول مي باشد. ما ميگوييم : بايد همة اينها را برداشت و بجاي آن آموزشگاههايي برپا گردانيد كه مدتش سه سال باشد و حقايق زندگاني تدريس شود كه يكجواني در شانزده سالگي پا بدورة مردي ميگزارد با يك بينشي گزارد و جهان را چنانكه هست بشناسد و چون آن آموزشگاهها را دانشكده گفته ايم ميتوان اينها را نيز « دينكده» ناميد زيرا معني درست دين همان شناختن معني جهان و زندگيست.

 

4ـ بيشتر زيان از آموزاكهاسـت.

گذشته از فرقهاييكه درميانة نظر فرهنگي ما با فرهنگ كنوني از حيث تربيت آموزشگاهها هست فرقهاي مهمي نيز از حيث تعليمات (يا بفارسي گوييم : آموزاكها) درميان مي باشد. آموزاكهاي فرهنگ كنوني چيزي نيست كه كسي بدي آنرا نداند و ما اگر بخواهيم بتفصيل آنرا ياد كنيم سخن بدرازي خواهد انجاميد و اينست بهنگام ديگري ميگزاريم. ولي اينرا ناگفته نميگزاريم كه يكي از علل درماندگي و بدبختي كنوني ايران همان فرهنگ مي باشد. بگفتة انجيل درخت را از ميوه اش ميشناسند. شما اگر ميخواهيد پي ببدي آموزاكهاي فرهنگ بريد بحال جوانان درسخوانده نگريد كه چگونه از آموزشگاهها بيرون مي آيند. فرزندان با استعداد و هوشمندي چون بدست فرهنگ سپرده مي شوند در ده و اند سال كه در زير اختيار او [وزارت فرهنگ يا آموزش و پرورش]ست همة نيروهايش را فرسوده ميگرداند و در برابر اين صرف عمر و فرسودن نيرو چيزي كه بدست او ميدهد دانسته هاي بسيار بي ارزشي است كه اگر رويهمرفته اش را حساب كنيم زيانش ده برابر سودش خواهد بود.

 

در اين چند سال ما اينرا نيك آزموديم. زيرا ديديم هنگاميكه به اروپاييگري (يا روشنتر گويم : بپيروي كوركورانه از اروپا) ايراد ميگرفتيم دسته اي از اين درسخواندگان بهايهوي برخاستند كه اين با تمدن دشمني ميكند و ما از گفته هاشان ديديم معني « تمدن» را نميدانند و اين بود چون بازگشته پرسيديم : « تمدن چيست؟! ...» همگي درماندند و اين روشن شد كه يك معناي درستي از آن در خاطر ندارند و همان عادات و اخلاق اروپايي را تمدن مي شناسند ، و ديديم بسياري از آنان ايرانيان يا شرقيان را داراي تمدن نمي شناسند و چنين ميدانند كه تا پيروي كاملي از اروپاييان ننمايند بتمدن نخواهند رسيد.

 

سپس مانند اين آزمايش دربارة « ادبيات» رخ داد ، ما چون ببيهوده گوييهاي شاعران ايراد ميگرفتيم و از بدآموزيهاي شعراي زمان مغول نكوهش مي نوشتيم ناگهان خود را در برابر يك هياهوي بزرگي يافتيم كه اين با « ادبيات» دشمني ميكند و در اينجا هم ديديم همان ديوانهاي شعرا و آن بيهوده گوييهاي ايشانست كه « ادبيات» مي شناسند و از معني درست ادبيات بيكبار ناآگاهند. در اينجا هم چون پرسيديم : « ادبيات چيست؟ ...» همگي خاموش گرديدند و پاسخي نتوانستند و هنوز پس از هشت و نه سال ما يك پاسخ درستي در اين باره نشنيده ايم.

 

شگفتتر از اينها آنكه كشور ايران سي و هفت سالست حكومت مشروطه پيدا كرده است و شما در ميان دروسي كه بجوانان داده ميشود عنواني از مشروطه و معني درست آن نخواهيد يافت و اين بتازگي رخ داده كه جواناني كه از يك دانشكده اي بيرون آمده اند و من در مجلسي براي ايشان مشروطه را معني كرده شرح ميدادم كه بهترين و والاترين طرز حكومت است يكي از آنان با يك تأثري اعتراف كرد كه تا آنروز معني درست و مشروح مشروطه را نميدانسته است. همراهانش نيز همان اعتراف را كردند.

 

كلمة « ميهن پرستي» اينهمه بزبانها ميرود شما بگوئيد در كجا و در كدام آموزشگاهست كه معني درست اين كلمه را بشاگردان روشن ميگردانند. من بارها مي بينم جوانان آمده در آن باره بپرسشهائي مي پردازند. يكي ميگويد :

 

پرستش كوه و دره چه معني دارد؟!. ديگري ايراد ميگيرد من در خوزستان چرا با فلان عراقي كه در بيخ گوش منست هم ميهن شمرده نشوم و با فلان خراساني شمرده شوم؟!. سومي ميرود و كنفرانس ميدهد و چنين ميگويد : "حافظ ميهن پرست نيز بوده زيرا شعرهاي بسياري در ستايش شيراز سروده". اينها دليل ديگري استكه اينان پس از آنكه ده و اند سال عمر خود را در آموزشگاه هدر گردانيده اند تازه معني ميهن پرستي را نميدانند.

 

ما نيك ميدانيم كه اين جوانان در دبستان و دبيرستان و دانشكده بجاي اين دانستنيهايي كه بايد بدانند وقت خود را بياد گرفتن تاريخ شعرا و از بر كردن قصايد و غزليات و مقايسة فلان شاعر با بهمان شاعر و با ياد گرفتن فلسفه هاي كهن و بيپاي يونان و هند و ايران و مصر و مانند اينها هدر ميسازند و بجاي آنكه بهنگام بيرون آمدن از آموزشگاه سرمايه اي با خود بياورند كه در زندگاني بدرد خودشان و ديگران بخورد با اين آموخته هاي پوچ و هيچ بيرون مي آيند.

 

اين يك نقصي در فرهنگ ايرانست ولي آنچه اين نقص را بسيار زيانمند ميگرداند بلكه آنرا بيك خطر سهمگيني مبدل ميسازد آنستكه اين جوانان كه با اين دانسته هاي پوچ و هيچ ، با اين سرماية دغل ، بميان توده مي آيند بيشتر آنان گردن بنقص دانسته هاي خود نميگزارند ، بلكه آنها را يك دانسته هاي درست و يك سرماية حسابي مي شمارند و از روي همان دانسته ها بكوششهايي درميان توده مي پردازند. روزنامه مي نويسند ، تأليف كتاب ميكنند ، حزبها ميسازند ، در نتيجه يك تودة پست و بي ارزشي پديد مي آورند. اين يك خطر بزرگي است كه از فرهنگ پديد مي آيد و ما در جاي ديگري دربارة اين شرح خواهيم كرد.  [4]

(پرچم روزانه شماره هاي 187 ، 188 ، 189 و 190 ، پنجشنبه 19 ، شنبه 21 ، يكشنبه 22 و دوشنبه 23 شهريور ماه 1321)

 

[1] : يكي از نمونه هاي بيراهي در داستان رخت ، جامة ملاييست. اين جامه چه معني اي دارد؟!. چرا بايد جز از عموم مردم بپوشند؟!. آن دستار چيست؟!. آيا سر آقايان را از آفتاب يا سرما  حفظ مي كند؟!. آنچه همگان مي دانند آقايان كمتر زير آفتاب يا در سرما مي مانند. سپس سيدي را با آن به چشمها كشيدن چه معنايي دارد؟! آيا سيدي چه برتري اي دارد؟! آن عبا و قبا و نعلين دست و پا گير چيست كه ميپوشند؟!. آيا جامه براي آنست كه جلوي چالاكي و كار كردن را بگيرد؟! آيا پيغمبر جامه اي جدا از مردم مي پوشيده؟!.

 

[2] : خواست نويسنده « پيشه» نه به معني « مطلق» بلكه به معني « عام» آن است. براي مثال يادگيري هر رشتة دانشي سرانجام مي تواند به آموزگاري آن رشته بينجامد كه خود پيشه ايست. چنانكه نويسنده خود استاد تاريخ در دانشكدة معقول و منقول بود.

 

نكتة ديگر اينكه دانشها عموماً نخست صورت « نظري» دارد و سپس كاربردهايي از آن پديدار ميگردد. براي مثال امروز زمين شناسي گسترده تر گرديده و « مهندسي زمين شناسي» از آن پديد آمده كه كاربردهاي بسياري دارد چنانكه در كان شناسي ، آبشناسي ، سد ، راه و ساختمان سازي به آن تخصص نياز هست و خود پيشه اي جداست.

 

[3] : بايد « تبصره» اي بر اين قانون بديده گرفت. زيرا چنانكه گفتيم همان دانشهايي كه در آغاز صورت نظري(pure) دارند باشد كه سپس كاربردي (applied) گردند. اينست دولتها نزديك به دو سده است آن را دريافته سرمايه ها در راه پيشبرد دانشهاي نظري بيرون ريخته دانشمنداني را بكار گرفته اند و اين همانست كه امروز ما بنام پژوهشكده ها مي شناسيم. نتيجة چنان تصميمي تا سالياني ميتواند جز صرف سرمايه و وقت چيز ديگري بشمار نيايد ليكن پس از آنكه پژوهشها به بار نشست و كاربردهايي از آن پديد آمد نتيجه اش پيشرفت در زمينه هاي صنعتي ، كشاورزي و اقتصادي كشور مي باشد.

 

پس پژوهش خود پيشه اي تواند بود. با اينهمه اين پيشه بايد به اندازة نياز باشد و نان هر « دانش آموخته» ـ يا چنانكه نويسنده نوشته هر دانشمندي ـ بگردن دولت نتواند بود.

 

آموزاكهاي كسروي « پاكديني» نام دارد. پاكديني يا دين در معني درست آن « زيستن از راه خرد است». معني دين در بيشتر گفتارهاي او روشن گرديده و در همين گفتار هم چنين آمده : « معني درست دين همان شناختن معني جهان و زندگيست». از چيزهايي كه ديدة آدميان را به شناخت جهان بازتر مي گرداند يكي خرد است و ديگري دانش. از اينجا در پاكديني دستوري بدينسان آمده : « در هركجا كه دين با خرد يا دانش ناسازگار بود بايد از دين كاست». اين يكي از دستورهاي گرانماية پاكديني است. همينست كه به ما اجازه مي دهد اظهار نظر كرده و اگر بنيادگزار اين راه هم سخني گفته كه با دانش يا با شرايط زندگاني امروز ناسازگار مي نمايد آن را مطرح كنيم.

 

در پاكديني به اظهار نظرها ارج و بها داده شده چنانكه در گفتارهاي پيشين نيز ديده ايد كسروي بارها از خوانندگان خواسته اگر ايرادي در نوشته هاي او مي بينند بنويسند و روشنتر گرديدن موضوعات را در ساية گفتگو و ايرادها مي داند. او نه تنها انديشه هاي ديگران را بلكه انديشة خود را نيز نقد كرده ـ گرچه اين جز در يكي دو زمينه بيشتر نيست ولي همينها بما يارايي انتقاد را مي دهد. آنچه در پانوشت ها آمده اظهار نظرهاي ماست و دوست مي داريم ديگران نيز در اين زمينه ها به اظهار نظر بپردازند.

 

[4] : براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به كتاب دردها و درمانها يا فرهنگ چيست؟

احمد كسروي...
ما را در سایت احمد كسروي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا فرهيزش kasravi بازدید : 183 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 21:36